دوستی.



هر روز صبح دو دوست در پارکِ شهر بر روی نیمکت زیر درخت زیرفون مینشستند و میگذاشتند زنان مسن، کودکان، کارگران و دختران جوان از کنارشان بگذرند. آنها به چهره مردم نگاه میکردند، به نوع راه رفتنشان میخندیدند، چند کلمهای از رهگذران می‎شنیدند و برای این دو دوست یک نگاه کافی بود تا به خاطر تمام عجایبی که میدیدند با همدیگر ارتباط برقرار کنند.
یک روز یک زن جوان با موی حنائی تیره‌رنگ که در زیر نور خورشید میدرخشید از کنار نیمکت‎شان میگذرد.
دوست جوانتر میخندد: "این یک مُد است! قهوهایِ مایل به سرخ امروزه دیگر مُد نیست. حالا همه مو را حنائی رنگ میکنند. آیا این ابلهانه نیست که زنان شبیه به یک فرمان همگانی موهایشان را تغییر میدهند؟"
دوست مسنتر بیخیال میگوید: "من این رنگ را دوست دارم. شاید این رنگِ واقعی مویش باشد."

یک هفته بعد دوست مسنتر تنها بر روی نیمکت در زیر درخت زیرفون نشسته بود.
دوست جوان و زن مو حنائی در مقابل درب پارک شهر ایستاده بودند.
مرد به زن میگوید: "خواهش میکنم از میان پارک شهر نرویم!"
زن رنجیده میپرسد: "چرا؟"
چهره مرد سرخ میشود و سریع میگوید: "من نمیخواهم وراجی شرورانه مردم را بشنوم."
در این هنگام زن چشمهای بدخویِ چهره فرومایه دوست مسنتر را به وضوح به یاد میآورد، که آن زمان در آن صبح با دوست جوانتر بر روی نیمکت در زیر درخت زیرفون نشسته بود.

زن دیرتر یک بار میگوید: "برایم قابل درک نیست که چطور مردی مانند تو میتواند با یک چنین انسان فرومایه حیلهگری رفت و آمد داشته باشد."
مرد موی زیبای حنائی رنگ زن را تسلیبخش نوازش میکند.
زن مدتی سکوت میکند، سپس ناگهان میپرسد:
"آیا در آن زمان از موهایم خوشت آمد؟"
"مویت اولین چیزی بود که من در تو دیدم. من هر روز صبح در ابتدای خیابان انتظار دیدنِ درخشش موی تو را میکشیدم."
ناگهان بر چهره زن یک حالتِ خشمِ متعصبانه مینشیند.
زن بلند میگوید: "من شرط میبندم این انسان حتی فکر میکرد که رنگ مویم واقعی نیست!"
مرد میگوید: "بله، او این استعداد را داشت که تأثیر دیگران را از بین ببرد و زیبائیها را زشت نشان دهد."
آنها از آن روز به بعد دیگر احتیاج نداشتند در باره این دوست صحبت کنند.

بعد از مدتها دوباره هر دو دوست صبح با همدیگر بر روی نیمکت زیر درخت زیرفون نشسته بودند.
یک زن جوان با موی حنائی رنگ بازو در بازوی یک مرد غریبه از کنارشان میگذرد.
دوست جوان با اطمینان کامل میخندد: "تو واقعاً حق داری، تو از مدتها قبل گفته بودی ابلهانهتر از وقتی که زنان ناگهان مانند یک فرمان همگانی مویشان را حنائی رنگ میکنند وجود ندارد."
دوست مسنتر بیخیال پاسخ میدهد: "من این را گفتم؟ من موی حنائی رنگ را بسیار زیبا مییابم. شاید این رنگِ واقعی مویش باشد."
دوست جوان میخواست بگوید: "تو واقعاً آدم حیلهگری هستی."
اما او ترجیح میدهد هیچ چیز نگوید و فقط پارک شهر را ترک کند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر