نقل قول و ضرب‌المثل‌هائی از جیدو کریشنامورتی.


مراقبه یک مشاهدۀ هشیارانه است، یک آگاهی کاملاً رها از انگیزهها و آرزوها، یک مشاهده بدون هیچ تفسیر و تحریفی.
***
تمام ایدئولوژیها، چه مذهبی یا سیاسی ابلهانهاند، زیرا این تفکر و واژهْ مفهومیست که انسانها را به این نحو تأسف‌انگیز از هم جدا ساخته است.
***
تنهائی انزوا نیست، تنهائی متضاد گوشهگیری نیست، تنهائی یک حالت هستیست، هنگامی که تمام تجربهها، تمام دانشها به پایان برسند.
***
تنهائی فقط وقتی میتواند وجود داشته باشد که انزوا دست برداشته باشد.
***
تجزیه و تحلیل کردن شکلی از فلج است و نمیتواند زخمها را محو سازد.
***
انباشتنْ یک مرکزِ حصار گشته تولید میکند که جدا و محروم میسازد، و آنچه محصور است هرگز آزاد نمیباشد، از این رو تجربه‌کننده هرگز قادر به درک نمیباشد.
***
البته انسان در سطح مادیات به زمان محتاج است تا موفق شود از اینجا به آنجا برسد، اما در سطح روحی روانی هیچ زمانی وجود ندارد. این یک حقیقت هولناک و واقعیت فوقالعاده مهمیست، و پس از کشف آن آدم خود را از تمام سنن رها میسازد.
***
بنابراین مراقبه مترادف است با رها بودن کامل از ستیزه و از حالت روحی روانیای که در آن هدف و اراده محلی ندارند.
***
مراقبه بی‌مرز است، مراقبه بدون مرزهای دانش است.
***
برای ترقی دادن رشدِ ذهن باید مراقبه مورد توجه باشد و نه تمرکز.
***
در مدیتیشن مهم دیدن حقیقت در هر لحظه است ــ نه حقیقت مطلق، بلکه دیدن حقیقت و غیرحقیقت در هر لحظه.
***
آگاهی یعنی فداکاری کامل و بدون قید و شرط به آنچه است، بدون عقلانیت، بدون جدائی مشاهده‌کننده و مشاهده‌شونده از هم.
***
رابطه آینهایست که در آن ما خود را آنطور که هستیم میبینیم.
***
دانش محض یک نوع اعتیاد و شکل دقیقتری از بی‌حواس بودن است.
***
چون به ما صدمه زدهاند دیواری به دور خود کشیدهایم تا دیگر هرگز به ما صدمه نزنند؛ و وقتی آدم به دور خود دیوار بکشد بیشتر صدمه خواهد دید.
***
روشها، سیستمها و "به چه طریق"، همه اینها اختراعات فکرند، از این رو محدود و بیارزشند. اگر شما اما این را درک کنید و این حقیقت را تشخیص دهید که هرگز هیچ سیستمی نمیتواند ذهن را آزاد سازد، سپس آزادی بلافاصله آنجا خواهد بود.
***
تمایل محض برای تکرار لذت موجب درد میگردد، زیرا که این لذت دیگر مانند لذت دیروز نمیباشد.
***
اندیشه بی‌نظمی بوجود آورده است، زیرا که بین "آنچه است" و "آنچه باید باشد"، بین واقعیت و تئوری یک نزاع ایجاد کرده است.
***
اندیشه همیشه قدیمیست، زیرا که اندیشه واکنش حافظه از دانش و تجربه است. اندیشه ماده است.
***
این مدیتیشن حقیقیست. کاملاً از نو آغاز کردن، بدون دانستن چیزی. اگر شما با دانشتان آغاز کنید با شک آن را به پایان میرسانید.
***
طلب امنیت کردن کاهلی تولید میکند، ذهن و قلب را انعطافناپذیر و تیره میسازد و مانع میگردد که ما برای واقعیت باز باشیم. حقیقت خود را فقط در یک ناامنی بزرگ آشکار میسازد.
***
واژه، نماد، عکس و ایده حقیقت نمیباشد؛ اما ما عکس را عبادت میکنیم، ما نماد را محترم میشمریم، ما برای واژه اهمیت بزرگی قائلیم و تمام اینها بسیار مخربند؛ زیرا سپس واژه، نماد و عکس مهمتر از همه چیز میگردد.
***
آنچه ما به هنگام فرا رسیدن مرگ وحشت از دست دادنشان را داریم ساختاریست که فکر به عنوان "من" بنا کرده است، قالبها و اسامی و پیوستگی به آنها.
***
زیرا وقتی مراقبه و آگاهیای آنجا باشد که در آن بجز مشاهده هیچ انتخابی و هیچ قضاوتی نباشد، سپس خواهید دید که دیگر هرگز زخمی نخواهید گشت و زخمهای گذشته از بین خواهند رفت.
***
متفکر فکر میکند که افکار مجزا از متفکر است و به این ترتیب همیشه تلاش میکند اندیشه را کنترل یا سرکوب کند.
***
آنکه میگوید "من نمیدانم" و آنکه نمیخواهد چیزی بشود کاملاً از حسود بودن دست شسته است.
***
ذهن اکثر مردم هدف مشخصی را جستجو میکند، با این آرزوی مشخص که چیزی را بیابد و وقتی این آرزو یک بار خود را محکم چسبانده باشد سپس شما هم چیزی را پیدا خواهید کرد. اما آن چیز زندهای نخواهد بود.
***
ذهنی اندوزنده از مردن میترسد، و چنین ذهنی نمیتواند هرگز کشف کند که حقیقت چه میباشد.
***
ذهنی که مایل به درک مشکلیست اجازه ندارد با خود مشکل خویش را درگیر سازد، بلکه با این موضوع که مکانیسمِ روشِ قضاوت خودش چگونه کار میکند.
***
کمبود خودآگاهی ریشه اصلی جهل است و به این درد و رنجی که در جهان حکمفرماست منجر میگردد.
***
انسان روحانی یا در سطوح دیگر بلندپرواز نمیتواند هرگز بی مشکل باشد، زیرا مشکلات ابتدا وقتی به فراموشی سپرده میگردند که "من" غایب باشد.
***
از حقیقت نمیتوان پیروی کرد، حقیقت را باید کشف کرد.
***
ترس هنگامی از بین خواهد رفت که شما توجه کاملتان را به او هدیه کنید.
***
اگر در کمال نظم زندگی کنی بنابراین بزرگی و واقعیت آزادی، منزلت و زیبائیشان در تو قرار دارد. و این نظم فقط وقتی به وجود میآید که ما خودمان نور خویش باشیم.
***
این ایده که شما یک وظیفه در مقابل اولیاء، خویشاوندان و کشورتان دارید شما را قربانی میسازد.
***
برای اکثر پدر و مادرها فقط تکامل دانش سطحیای که برای کودکانشان پستهای چشمگیر در یک جامعه فاسد را تضمین کند مهم است.
***
اکثر ما در یک رابطه از تنش امتناع و یا آن را پس میزنیم و سهولت یک وابستگی رضایت‌بخش را ترجیح میدهیم.
***
مشاهدۀ خالص آن انرژیایست که همه چیز را تغییر میهد. اگر این را درک کنید سپس خواهید دید که از ترسهای روحی کاملاً رها میباشید.
***
انقلاب، این انقلاب روحی و خلاق که در آن "من" دیگر وجود ندارد تنها وقتی بوجود میآید که اندیشنده و فکر یکی گردند، وقتی که دیگر ثنویتی وجود نداشته باشد که در آن اندیشنده فکر را کنترل کند.
***
وحدت لاینفک اندیشنده و فکر باید تجربه گردد، آدم نمیتواند در باره آن حدس بزند. این تجربه یعنی رهائی و در آن سعادتی غیرقابل بیان نهفته است.
***
تحول در آنچه وجود دارد فقط زمانی رخ میدهد که هیچ جدائی و هیچ زمانی در بین بیننده و دیده‌شونده وجود نداشته باشد. عشق هیچ فاصلهای نمیشناسد.
***
اصیلترین وظیفه تعلیم و تربیت تولید کردن انسانیست که توانا به تجربه زندگی در تمامیتش باشد.
***
حقیقت برای جامعه خطرناک است.
***
تمدنی که ما در آن زندگی میکنیم محصول اراده جمعی و آرزوهای بسیار حریصانه است و به این خاطر فرهنگ و تمدن ما نیز حریصانه است.
***
کسانی در میان شما که هنوز هم تردید میکنند، کسانی که هنوز کورکورانه جستجو میکنند، کسانی که این غوغای درد و رنج، وحشت و حقارت آنها را اسیر خود نگاه داشته استْ ممکن است که کتاب بخوانند، مدرسه بروند، فلسفههای خاصی را که در آن مراسم و محدودیت وجود دارد بیاموزند. اما برای کسانی که تنها و تنها در آرزوی آزادی هستند مدرسهای وجود ندارد.
***
این عشق با عشق من و عشق تو ربطی ندارد. اگر شما این عشق را تجربه کنید دیگر فرزندان خود را هرگز برای آموزش به ارتش نمیفرستید تا کشته شوند. سپس یک تمدنِ کاملاً متفاوت بوجود میآورید، یک فرهنگ مختلف، انسانهای مختلف و مردان و زنان مختلف.
***
ذهنی که در رنج است به توهمات پناه میبرد. یک ذهن رنجور هیچ رابطهای با دیگر انسانها ندارد، هر اندازه هم صمیمی با هم زندگی کنند. رنج به انزوا میانجامد.
***
یک ذهن واقعاً فروتن قابلیت غیرقابل سنجی برای تحقیق کردن دارد، در حالیکه ذهنی که زیر بار دانش قرار دارد و توسط تجربه و مشروط بودن خویش فلج گشته است هرگز قادر نیست صحیح تحقیق کند.
***
یک انسان سعادتمند از هیچکس پیروی نمیکند. فقط افراد آشفته و ناخشنود از دیگران با حرارت پیروی میکنند، با این امید که در نزدشان پناهگاه بیابند. و آنها پناهگاه خواهند یافت، اما این پناهگاهِ ظلمت و سقوط‌شان است.
***
یک ایده‌آلْ فراریست از مقابل آنچه خودت هستی.
***
یک زندگی بدون مقایسه و مقیاس یک مدیتیشن است.
***
یک رابطه واقعی و انسانی داشتن یعنی نداشتن مطلق هیچ ایده، هیچ نتیجه‌گیری و هیچ تصویری.
***
یکی از سختترین کارهای جهانْ کاملاً آرام به چیزی نگریستن است.
***
سادگی وقتی اتفاق میافتد که ذهن خود را دیگر درگیر نکند، وقتی دیگر نخواهد چیزی به دست آورد، وقتی آنچه است را پذیرا گردد.
***
روشن گشتن معنوی هیچ ارتباطی با زمان ندارد. روشن گشتن معنوی توسط سالها تمرین، توسط سالها ریاضت و توسط سالها زهد حاصل نمیگردد.
***
روشن گشتن معنوی آنجائیست که شما هستید. و در همانجائی که شما هستید باید خودتان را درک کنید.
***
هیچ تکنیکی برای فکر کردن وجود ندارد، بلکه فقط یک عملکردِ خلاقِ بی‌اختیار هوش است که خود را در هماهنگی با عقل، احساس و رفتاری که از یکدیگر جدا نیستند آشکار میسازد.
***
اگر شما فکر نکنید هیچ اندیشندهای وجود ندارد. اندیشه اندیشنده را خلق کرده است. آدم باید اول این را درک کند.
***
آگاه گشتنِ کامل از انحرافات درونی و بیرونی بسیار دشوار و طاقت فرساست؛ اما آدم فقط توسط درک طبیعت و روش تأثیرگذاری آنها و نه در انکار کردنشان به آن تمرکز جامع دست مییابد.
***
این حقیقت است که تو را رها میسازد و نه تلاشت برای آزاد بودن.
***
این حقیقت است که یک جامعۀ جدید بوجود میآورد و نه کمونیستها، مسیحیها، هندوها، بودیستها یا مسلمانان.
***
این یک پدیده عجیب است که اندیشه خدایان را اختراع و بعد آنها را پرستش میکند. این خودپرستیست.
***
توانائیِ وفق دادن خویش در یک جامعه عمیقاً روانی نشانه سلامتی روان نیست.
***
اینطور نیست که ابتدا درک کردن میآید و بعد عمل. وقتی تو درک میکنی سپس این درک کردن خودش یک عمل است.
***
روبرو گشتن با زندگی با باری از اطمینان، با غرور دانش بدشگون است، زیرا دانش هم بالاخره فقط چیزیست سپری گشتنی.
***
شادی چیز بلاواسطهایست و وقتی در باره آن فکر کنید سپس آن را در لذت آمد و شد میدهید.
***
برای تکامل صحیح و کامل انسان تنها بودن مطلقاً ضروریست تا حساسیت خویش را بیدار سازد.
***
به سمت ذهنی که هر دقیقه آنچه تجربه کرده است میمیرد نیروی حیاتی شگفتانگیزی میآید، زیرا هر لحظه تازه است و سپس ذهن فقط توانا به کشف کردن است.
***
کامل بودن ماهیت واقعی سلامتی روان است و نه جزء جزء بودن در اعمال، در زندگی و در هر نوع از رابطهمان.
***
عادت عامل بسیار مخربیست، زیرا وقتی بخواهید خلاقانه بیندیشید عادت خود را به میان هل میدهد.
***
حرص و طمع برای به دست آوردن یک نتیجه مانع از شکوفائی خودشناسیست. جستجو به خودی خود از خودگذشتگیست، جستجو خودش الهام است.
***
سیستمهای اعتقادی در واقع کاملاً غیر ضروریند، اما اگر آدم یکی از آنها را داشته باشد، وقتی آدم به خدا، مسیح، کریشنا یا هر کس دیگر باور کند برایش احساس امنیت میآورد، آدم خود را در آغوش خدا حس میکند، اما این یک توهم است.
***
من ادعا میکنم که حقیقت یک سرزمین بدون جاده است و شما نمیتوانید خود را توسط هیچ مذهب و فرقهای به جادهای نزدیک سازید.
***
من بارها تأکید کردهام نقشی بازی نمیکند که شما از کدام چشمه آب برمیدارید، تا زمانیکه آب آن پاک باشد و تشنگی انسان را رفع سازد.
***
من همیشه از سازمانها، جوامع و فرقهها ترس داشتم، زیرا که همه آنها تمایل دارند کلمات خاص خود و فحوایش را بعنوان تنها حقیقت در نظر گیرند.
***
ایدهها انسانها را تغییر نمیدهند. این آزادی ایدههاست که تحول  را باعث میگردد.
***
رنج در روانشناسی توسط در بند یک ایده، آرمانها، نظرات، ایمانها، اشخاص و طرحهای اولیه بودن بوجود میآید.
***
ذهن در تمرکز همیشه توسط مرزی محدود میشود، اما زمانیکه برایمان درکِ خودکامگیِ ذهن مهم باشد سپس تمرکزِ صرف یک مانع میگردد.
***
ما در عشق به یک نفر دیگر احساس قدرت عجیبی میکنیم، قدرتی خلاقانه و سعادتمند؛ دیگری برای سعادت ما ضروری میگردد و از آن وابستگی و اسارت رشد میکند.
***
آدم در چیزها، در رابطهها و در دانش شادی موقت مییابد. اما آنچه موقتیست پر از درد و رنج است و فقط با کشف آنچه که نه آغاز دارد و نه پایان یک وجد جاوید به دست میآید.
***
تمام جهان در خود تو پنهان است و اگر بدانی که چگونه باید تماشا کرد و آموخت سپس در آنجاست و کلید در دست توست. هیچکس نمیتواند این کلید را به تو بدهد یا در را نشانت دهد، فقط تو قادر به این کاری.
***
با رد چیزهای نادرست میتوان چیزهای واقعی را یافت.
***
هوش کمترین ارتباطی با اندیشه ندارد. هوش وقتی مشغول تأثیر گذاری میگردد که ذهن کل را ببیند، کلِ بی‌نهایت را ــ نه کشورم را، مشکلاتم را، خدایان کوچکم را، مدیتیشنم را.
***
هوشی که کاملاً بیدار باشد کشف است و کشف تنها راهنمای واقعی در زندگیست.
***
آیا اصلاً مشاهده‌کننده متفاوت است؟ یا او در اصل همان مشاهده‌شونده است؟ اگر او همان مشاهده‌شونده باشد بنابراین هیچ تضادی وجود ندارد، درست است؟ درک کردنِ این ذکاوت نام دارد.
***
آیا تا حال متوجه شدهای که الهام دقیقاً زمانی اتفاق میافتد که تو به دنبالش نیستی؟ الهام وقتی میآید که تمام انتظارات به پایان رسیده و ذهن و قلب ساکت باشند.
***
آیا واقعیت همیشه چیزی شکل نگرفته نیست؟ آیا نباید ذهن از خلق کردن دست بکشد و بتواند قبل از تجربه کردنْ آن چیز شکل نگرفته خود را بیان کند؟
***
هرچه سازمان بیتفاوت از اینکه مذهبیست یا زمینیْ بزرگتر و قدرتمندتر باشدْ مسافتش نیز از واقعیت دورتر است.
***
هرگونه جاه‌طلبی، چه معنوی یا سکولار ترس و اضطراب میآورد. بنابراین جاه‌طلبی کمک نمیکند ذهنی تربیت کنیم که شفاف، ساده، مستقیم و به تبع آن هوشمند باشد.
***
هر چالشی باید همیشه تازه باشد، و تا زمانیکه ذهن شرطیست به چالشها هم با توجه به شرطی بودنش واکنش نشان میدهد؛ بنابراین واکنش هرگز مناسب نمیباشد.
***
هر آواز چند صدائی از تعصبات و آموزشهای مذهبی همراه با یک ردیف آداب و رسوم میآید، با ردیفی از اجبارها که ذهن را اسیر و انسان را از انسان جدا میسازند.
***
بدیهیست کسیکه برای یافتن حقیقت تحقیق میکند نمیتواند به یک سازمان مذهبی تعلق داشته باشد و خود را پیرو یک مذهب خاص، خدایان یک فرقهای یا فقط به یک خدا بداند.
***
کسیکه خواستار تجربههاست، در گذشته زندگی میکند و نمیتواند به این خاطر هرگز چیزی تازه و اساسی را ببیند.
***
خودشناسی رهائی از جهل و رنج است.
***
مردم هوشمند حیلهگر نمیدانند که عشق چیست، زیرا که عقلشان تیز است، زیرا آنها حیلهگر و سخت سطحیاند.
***
تمرکز در حوزه خاصی محدود کننده است، در حالیکه هوشیاری بی مرز است.
***
تمرکز را میشود آموخت اما هوشیاری را نمیتوان یاد گرفت، همانطور که آموختن رهائی از ترس ناممکن است.
***
جنگ هرگز نه یکی از وضعیتهای بد اقتصادی یا اجتماعی ما را درمان کرده و نه به تفاهم روابط بین انسانها انجامیده است، و با این حال تمام جهان بیوقفه خود را برای جنگ آماده میسازد.
***
آموختن تنها زمانی ممکن است که هیچ اجباری به هیچ شکلی وجود نداشته باشد.
***
عشق هیچ انگیزهای ندارد، عشق جاوادانگی خویش را داراست.
***
عشق رهائی از پیوندهاست. جائیکه پیوندها وجود داشته باشند ترس وجود دارد.
***
عشق در هنگام برتری داشتنِ فکر ناممکن است.
***
توسط دانش نمیتوان عشق را خرید؛ و ذهنی که بدون عشق برای دانستن تلاش میکند رفتارش بی پرواست و برایش تنها عملکرد مهم است.
***
هوس جسمانی و جنسیست، هوس پر از اشتیاق، تصاویر و شکار شادیهاست و غیره. اما نه مانند عشق و شور، شما برای خلق کردن به عشق و شور محتاجید.
***
آدم به مالکیت وابسته است، به یک فرد وابسته است، به یک باور وابسته است، به یک دگم، به مسیح و به بودا وابسته است. آیا این عشق است؟
***
آدم باید کلیدی را که تمام درهای آسمان، تمام باغهای وجد را بگشاید پیدا کند. و این کلید دریافت ناگهانی توست.
***
آدم برای خودش باید یک نور باشد؛ این نور قانون است. تمام قوانین دیگر محصول اندیشه و متناقضند.
***
مدیتیشن یعنی رهائی از چیزهای آشنا و قابل اندازه‌گیری.
***
مدیتیشن یعنی در هر کاری که آدم انجام میدهد کاملاً هوشیار باشد ــ برای مثال متوجه باشد چگونه با شخص دیگری صحبت میکند، چگونه میاندیشد و چه فکری میکند.
***
مدیتیشن اصلاً هیچ ارتباطی با حرکت ندارد. به این معنا که ذهن کاملاً آرام است و ابداً به هیچ سمتی در حرکت نیست.
***
مدیتیشن تخلیه آگاهی از محتویاتش است.
***
مدیتیشن پالایش ذهن و قلب از خودخواهیست؛ در اثر این پالایش اندیشهای صحیح بوجود میآید که فقط با آن میتوان انسانها را از رنج رها ساخت.
***
مدیتیشن آن چیزیست که در آن هیچ تجربهای و هیچ عنصری از زمان که حرکت و جهت معنا دهد نباشد.
***
مدیتیشن فقط زمانی میتواند انجام پذیرد که هیچ تلاش آگاهانهای انجام نگیرد.
***
همدردی یعنی برای همه چیزها علاقه مفرط داشتن، نه علاقۀ مفرطِ بین دو انسان، بلکه برای تمام بشریت، برای همه موجودات بر روی زمین، حیوانات، درختها و هر چیزی که زمین حمل میکند.
***
درک تمامیت و وحدت زندگی مدیتیشن است و نه به حالت نیلوفری چهار زانو نشستن یا بر روی سر ایستادن. این فقط هنگامی ممکن است که عشق و همدردی غایب نباشند.
***
فقط ذهنِ پُر هرج و مرج در پی یافتن آزادیست. اگر نظم کاملی حکمفرما باشد بنابراین این نظم آزادیست.
***
فقط انسان مذهبی میتواند سبب وقوع یک انقلاب اساسی شود، اما انسانی که دارای یک اعتقاد و یک دگم است و به یک مذهب بخصوص تعلق دارد انسانی مذهبی نمیباشد.
***
ذهن و روح و قلب فقط از طریق خودآگاهی، خودشناسی و تفکری صحیح میتوانند به عمق و پهنا دست یابند.
***
فقط کسیکه میداند زیبائی چیست به یک درخت یا ستارهها و یا آب درخشان یک رود با فداکاری کامل مینگرد و وقتی ما واقعاً ببینیم، سپس خود را در حالت عاشقی مییابیم.
***
فقط چون ما ارتباط با طبیعت را از دست دادهایم بنابراین برای نقاشیها، موزهها و کنسرتها چنین ارزش مهمی قائل میگردیم.
***
فقط زمانیکه ذهن چیزهای سطحی و پنهانی را درک کند میتواند فراتر از محدودیتهای خودش برود و آن سعادتی را کشف کند که به زمان محدود نیست.
***
فقط زمانی که ذهن رها از تمام ایدهها و همه باورها باشد میتواند صحیح عمل کند.
***
فقط زمانیکه ذهنْ سعادتمند، ساکت، بدون هیج تنشی و بدون هیچ طرح‌ریزیِ آگاهانه یا ناآگاهِ اندیشه باشد، تنها در این زمان ابدیت به بودن داخل میشود.
***
فقط زمانی که ذهن کاملاً رها باشد، فقط آن زمان ممکن میگردد تا سکوتِ بی‌اندازه عمیقی بوجود آید؛ و در این سکوت آن چیزی که جاودانگیست شکوفا میگردد. این مدیتیشن است.
***
فقط یک جامِ خالی میتواند پُر گردد. فقط وقتی ذهن و قلب کاملاً خالی باشند قادر به درک کردنند.
***
فقط وجود همدردی میتواند آن هوشی را بوجود آورد که به انسانها امنیت، ثبات و یک احساس قدرت فوقالعاده عظیم میبخشد.
***
فقط در خلاء میتواند چیز تازهای رخ دهد.
***
دیدن بدون دخالت گذشته یعنی در آرامش کامل تماشا کردن. از این سکوت تحولی ایجاد میگردد که نه خیالیست، نه برنامه‌ریزی شده و مشروط. فقط چنین تحولی میتواند در جهان نظم برقرار سازد.
***
شما قادرید بدون شناخت از خویش هر کاری که مایلید انجام دهید، اما مدیتیشن بدون شناختن خود غیرممکن است.
***
دین سازمان داده شده دین نیست. تمام این مراسم بی‌معنی، دگمها، تئوریها و متکلمانی که تئوریهای تازه خلق میکنند مذهب نیستند.
***
فضا یعنی خلاء، نیستی. و چون در این خلاء هیچ چیزی وجود ندارد که توسط عقل اندیشه شده باشد بنابراین آنجا انرژی فوقالعادهای در دسترس است.
***
مذهب انحلالِ <من> است و رفتاری که از آن سکوت برمیخیزد. یک چنین زندگیای یک زندگی مفید و مقدس است.
***
به نظر من مذهب اندیشه یخزدۀ انسانهاست، و از این اندیشه معبد و کلیسا بنا کرده است.
***
زیبائی وقتی وجود دارد که قلب و عقلتان بدانند عشق چیست.
***
زیبائی آن کیفیتیست که در آن ذهن در اثر شوقِ سادگی مرکز خویش را ترک کرده باشد.
***
تسلط بر خویش فقط آنجائیست که هوش نباشد. آنجائی که بصیرت است درک کردنی رها از هرگونه نفوذ، کنترل و سلطه وجود دارد.
***
خودشناسی آغاز حکمتیست که پایان وحشت معنا میدهد.
***
امنیت و حفاظت از خود نتیجۀ کاستیایست که در آن هیچ هوشی نیست، که در آن اندیشۀ خلاقی وجود ندارد، که در آن نبردی بی وقفه میان "خود" و جامعه درمیگیرد و در آن انسانهای حیلهگر شما را بیرحمانه استثمار میکنند.
***
شما در پی آنچیزی هستید که خشنودتان ساخته است، در پی آنچه به شما لذت بخشیده. این ادامۀ گذشته به امروز و به آینده است. این نیروی محرکۀ زندگیست: هوس و لذت بردن.
***
شما میتوانید به چیز زیبائی نگاه کنید، به درختها و ابرها و نور. اما وقتی فکر پیش میآید و میگوید "آن خیلی زیبا بود" سپس زیبائی دیگر آنجا نیست.
***
شما از سکس یک مشکل میسازید زیرا که فاقد عشق هستید.
***
شما مستمراً برای این "من" جاودانگی جستجو میکنید. به عبارت دیگر، چیز اشتباه تلاش میکند چیزی حقیقی، چیزی جاودانه گردد.
***
بنابراین ما همیشه خود را از یک چیز آشنا به چیز آشنای دیگری حرکت میدهیم و رفتارمان مانند کامپیوتر از چیزی آشنا سرچشمه میگیرد. ذهن ما هم کم و بیش به این نحو عمل میکند.
***
پس بنابراین "من"ی که ما خود را به آن میچسبانیم ساختگیست. وابسته بودن به چیزی که وجود ندارد میتواند عمیقترین علت وحشت باشد.
***
به محض اینکه شما به دنبال یک انسان بروید از پیروی کردن حقیقت دست برمیدارید.
***
تا زمانیکه ذهن قادر نباشد مشکل را مشاهده و حل کند باید راههای مختلف فرار از برابر مشکلات را بیابد، و راههای فرار امیدها و مکانیسمهای دفاعی‌اند.
***
تا زمانیکه موفقیت هدف ماست نمیتوانیم از دست وحشتمان خلاص شویم، زیرا که آرزوی موفقیت به ناچار ترسِ از شکست به ارمغان میآورد.
***
تا زمانیکه یک جستجوگر وجود دارد نمیتواند هیچ سکوتی وجود داشته باشد.
***
تا زمانیکه شما تصویری از خودتان داشته باشید، یک تصویر برجسته یا درجه پائین یا هر تصویری که میخواهد باشد، شما زخمی خواهید گشت.
***
تا زمانیکه ما حقیقت را کشف نکنیم راه خروجی برای مشکلات و رنجهایمان وجود ندارد. راه حل در تجربه مستقیم در سکوت ذهن، در آرامش مراقبتی کامل و در صراحتِ حساسیتی فوقالعاده نهفته است.
***
آرامش ذهن نمیتواند توسط تلاش اراده به دست آید. سکوت وقتی وارد میگردد که هیج ارادهای آنجا نباشد.
***
آرامش فقط وقتی پدید میآید که محتوای آگاهی کاملاً درک شود.
***
برای درک کردن تلاش کن نه برای دانستن، زیرا در فهمیدن روند دوگانگیِ دانا و دانسته به پایان میرسد.
***
در باره حقیقت نمیتوان صحبت کرد؛ وقتی در بارهاش صحبت شود دیگر آن حقیقت نیست.
***
واژه "وظیفه" را راحت قبول نکنید، زیرا در جائیکه "وظیفه" است هیچ عشقی نیست.
***
بدون شک آدم به منظور قادر بودن به کشف مقدسین، بی‌نامان و بی‌زمانها اجازه ندارد به هیچ گروهی، هیچ مذهبی و هیچ نظام اعتقادی متعلق باشد، زیرا سیستمهای اعتقادی چیزهائی را صحیح میدانند که شاید اصلاً وجود نداشته باشند.
***
تو باید برای تغییر جامعه خود را از آن جدا ساری. تو باید خاتمه دهی مانند جامعه باشی: حرص مالک گشتن، جاه‌طلب، حسود، تشنه قدرت و غیره.
***
برای کشف بالاترین واقعیتی که انسان از هزاران سال خدا مینامد باید رها از ایمانها و از همه قدرتها باشی. فقط به این شکل خودت میتوانی پیدا کنی که آیا چیزی مانند خدا وجود دارد یا نه.
***
به منظور درک یکدیگر باید آدم نه فقط به سخنران بلکه به خود عملِ گوش دادن هم گوش دهد.
***
برای پیمودن مسافتی دور باید آدم از نزدیک شروع کند، و قدم بعدی مهمترین قدم است.
***
و اگر این جریانی که آگاهی ما محتویات آن است به مقصود برسد سپس زمان بی‌حرکت میماند و بعد یک بُعدِ کاملاً متفاوت آنجاست. اگر شما این را درک کنید بعد خواهید دید که مرگ معنای کاملاً دیگری دارد.
***
و اگر شما چیزی را در آزادی تماشا کنید، سپس آن چیز همیشه تازه است. یک انسان دارنده اعتقادات انسانی مرده است.
***
تفکر ما در حال حاضر فقط یک واکنش است، واکنشِ یک ذهن شرطی، و هر عملی که بر چنین اندیشهای استوار باشد باید به ناچار به یک فاجعه منجر گردد.
***
مقایسه به ناامیدی منجر میگردد و فقط حسادت را که رقابت مینامند تشویق می‌کند.
***
فهمیدن هنگامی شروع میگردد که درک مستقیم آنجا باشد و نه نتیجه‌گیری منطقی.
***
تعلیم و تربیت واقعی یعنی آموختن، طوریکه آدم میاندیشد و نه آنچه را که آدم میاندیشد.
***
حقیقت یعنی همان لبخند و همان انسانها را دیدن اما با چشمهای تازه، برگهای نخلِ در باد را تازه دیدن، زندگی را همیشه تازه ملاقات کردن.
***
حقیقت همیشه تازه است، کاملاً ناشناس و غیرقابل تشخیص. ذهن باید بدون درخواست، بدون دانش و بدون امیال پیش او برود؛ و باید کاملاً خالی و لخت باشد. فقط در این زمان حقیقت به وقوع میپیوندد.
***
حقیقت فقط قادر است اکنون وجود داشته باشد، در کیفیتی که هیچ زمانی در آن وجود ندارد.
***
پس عشق چه است؟ بدیهیست که عشق فقط وقتی میتواند باشد که هر چیز غیر عشق دیگر نباشد: مانند جاه طلبی، رقابت، تمایل و خواستار چیزی گشتتن.
***
آنچه فراتر از اندیشه و دانش قرار دارد را آدم نمیتواند تصور کند یا در یک اسطوره یا یک راز برای تعداد اندکی تغییر دهد. آن آنجاست و آدم فقط باید نگاهش کند.
***
از آنجا که انسان در معرض خودفریبیست و خود را با کمال میل با عبای آسودۀ مذهب میپوشاند، بنابراین درک نمیکند و از این رو درد و رنج و نزاعی دائمی وجود دارد.
***
از آنجا که تو جهان هستیْ بنابراین اعمالت در جهانی که تو زندگی میکنی، در جهانِ روابطِ تو تأثیر خواهند گذارد. اما مشکل در به رسمیت شناختن اهمیتِ تحولِ فردی قرار دارد. ما مایلیم که جامعه اطرافمان خود را تغییر دهد، اما ما کوریم و نمیخواهیم خود را تغییر دهیم.
***
حکمت کیفیتی ناگهانیست که هیچ مرکز و هیچ نهادی برای جمعآوری و ذخیره کردن ندارد.
***
حکمت چیزیست که هر یک از ما باید آن را کشف کند، اما حکمت حاصل دانش نیست. دانش و حکمت هیچ ربطی با یکدیگر ندارند.
***
حکمت خاطرۀ ذخیره گشته نیست، بلکه بالاترین شکل صراحت در مقابل چیزهای واقعیست.
***
اگر فکر قادر به دیدن کل بود، سپس کل تلاش نمیکرد کل باشد ــ کلی که جداساز نیست، بلکه سالم، عاقل و مقدس است.
***
وقی اندیشه میگوید که میخواهد در جستجوی چیزی واقعی و اصیل برودْ میتواند آنچه را که واقعی در نظر میگیرد نمایش دهد، اما آن فقط یک توهم است.
***
وقتی ذهن بطور کامل در جهان مادی زندگی کند، سپس دیگر هیچ چیز بجز مادیاتی که افکار، آگاهی و اراده است وجود ندارد. اگر ذهن آنجا زندگی کند ترس ادامه خواهد داشت، زیرا آنجا چیزی نیست بجز میل به امنیت و ثبات مادی.
***
وقتی ذهن توسط یک اصل رهبری گردد بنابراین برده خلقت خود خواهد گشت، و این بردگی نه صلح است، نه درک خلاق و نه شادی.
***
وقتی کنترل‌کننده کنترل‌شونده است، سپس نوع کاملاً متفاوتی از انرژی بوجود میآید که هر چیزی را تغییر میدهد.
***
وقتی ذهن به راحتی آسیب‌پذیر باشد، وقتی او تمام حمایت، تمام توضیحات را از دست داده و لخت باشدْ سپس میتواند سعادت حقیقت را تجربه کند.
***
هنگامیکه شعور ساکت است، سپس هر چیزی که رخ میدهد پرده نمایشی از عشق است و نه از دانش.
***
وقتی تو یک زندانی باشی من توصیف نمیکنم که آزادی چیست. نیاز اصلی من نشان دادن این خواهد بود که یک زندان چطور ساخته میگردد و چگونه تو آن را اگر مایل باشی میتوانی دوباره ویران سازی.
***
اگر مایلی چیزی را درک کنی بنابراین خوب نیست که در باره آن نظری داشته باشی.
***
اگر یک گورو از شرق یا یک مرد در غرب بگوید: "من بیداری را کسب کردهام"، بعد میتوانید مطمئن باشید که او بیدار نگشته است. بیداری چیزی نیست که آدم بتواند آن را به دست آورد.
***
این یک اهانت است اگر کودکی با کودکی دیگر مقایسه گردد. هر شکل از مقایسه اهانت است.
***
اگر یک انسان در خود هیچ نزاعی نشناسد در خارج از خود هم هیچ نزاعی تولید نمیکند. نزاع درونی خود را به بیرون ظاهر میسازد و به هرج و مرج در جهان تبدیل میگردد. جنگ بیش از هر چیز نتیجه زندگی روزانه ماست و بدون تغییرِ زندگی خود همیشه سربازان بیشتری، لباسهای نظامی، قسم به پرچم و همه آن زبالهها که به همراه آن میآیند وجود خواهد داشت.
***
اگر یک بار تنش، انباشتن و اندیشه مالک گشتن وجود نداشته باشند، سپس عشق و شفقت بوجود میآید.
***
اگر هیچ مقایسهای وجود نداشته باشد، سپس بالاترین توانائی یک باغبان و بالاترین توانائی یک دانشمند در یک سطح قرار دارند.
***
اگر من کسی را تصاحب کنم نمیخواهم که این شخص به کس دیگری نگاه کند. آیا این عشق است وقتی من این انسان را به عنوان "مال خود" در نظر بگیرم؟
***
اگر فکر میکنید که خدا عشق است، خدا خوب است، خدا این یا آن است، بنابراین همین اعتقاد شما را از درک آنچه خدا و آنچه حقیقت است بازمیدارد.
***
وقتی عشق آنجا باشد سپس تمام خشونتها به پایان میرسد؛ چون عشق از ارزش رهاست بنابراین بینهایت است.
***
اگر شما سفری به درونتان به عهده گیرید و همه محتویاتی که جمع کردیدهاید را دور بریزید، و بسیار بسیار  عمیق نفوذ کنید سپس این فضای پهناور آنجاست، این به اصطلاح خلاء که پر از انرژیست.
***
اگر عشق را بشناسید دیگر به دنبال کسی نمیروید. عشق اطاعت نمیکند.
***
اگر شما بدون حرکتِ اندیشه در آن چیزی که آن را درد ورنج مینامید درنگ کنید، سپس آن چیزی که شما رنج نامیده بودید تغییر میکند و رنج به شور و شوق تبدیل میشود.
***
وقتی شما فوت کنید آگاهیتان که توسط انسانها به اشتراک گذارده میگردد ادامه مییابد. و این آگاهی خود را در شخصی نمایان میسازد و بعد او میگوید: "این مال من است"، "من یک فرد هستم"، "من یک روحم" و غیره.
***
اگر شما سعی کنید بدون برقرار ساختن نظم در زندگیتان مدیتیشن کنید به دام توهم گرفتار خوهید آمد.
***
اگر شما واقعاً گوش کنید، سپس دراین حالت معجزهای رخ میدهد. این معجزه این است: در حالی که شما کاملاً متوجه آنچه گفته میشود هستید همزمان به واکنش خود هم گوش میدهید.
***
اگر پدر و مادری فرزندانشان را دوست داشته باشند آنها را با بقیه کودکان مقایسه نمیکنند.
***
اگر مراقبت کامل برقرار باشد هیچ حرکتی در اندیشه وجود ندارد. فقط در یک ذهنِ بی‌دقت افکار اوج میگیرند.
***
وقتی ما وحشت داشته باشیم خشن میشویم. ما میخواهیم به نام خدا نابود سازیم، به نام مذهب، به نام انقلابی اجتماعی و غیره و غیره.
***
اگر به زودی درنیابیم که اندیشۀ مالکیت از اساس اشتباه استْ سپس نمیتوانیم دیگر نه بصورت فردی و نه جمعی یک سبک زندگی متفاوت داشته باشیم و از این رو همچنین هیچ تمدن دیگری.
***
اگر ما برای پیروزی بر بدی به روشهای بد متوسل شویمْ بنابراین ما خودمان نیز بد هستیم یا بد خواهیم گشت و بدی را تداوم میدهیم.
***
ما همه میخواهیم انسان معروفی باشیم و در لحظهای که میخواهیم چیزی باشیم دیگر رها نیستیم.
***
ما فکر میکنیم انسانی که ذهنش با خدا مشغول است مقدستر از انسانیست که به پول فکر میکند، اما آنها عملاً با هم  برابرند؛ هر دو آرزوی نتایجی را دارند، هر دو مایلند مشغول باشند.
***
ما عمل میکنیم، ما طبق الگوهای خاصی که آگاهانه یا عمیقاً ناآگاه از اندیشه تجویز میگردد زندگی میکنیم. درک اندیشه فوقالعاده مهم است، زیرا اندیشه طبق اعتقادات خویش و با توجه به دگمهایش انسانها را از هم جدا ساخته است، ملی و جغرافیائی.
***
ما نمیتوانیم اجتماع را تغییر دهیم، فقط فرد قادر به تغییر خود است.
***
ما انسانها از درون زخم خوردهایم و از این زخمها فعالیتهای روان نژندی انجام میپذیرند ـــ تمام ایمانها و ایدهآلها روان نژندیاند.
***
ما مایلیم جهان را از نظر اقتصادی و اجتماعی تغییر دهیم، اما به نظرم چنین میرسد که اگر یک انقلاب ریشهای روحی روانی و یک تحول اساسی وجود نداشته باشد تغییر خارجی قابل توجهای ممکن نخواهد گشت.
***
سکوت واقعی وقتی میتواند برقرار شود که بر سطح روانی چیزی ثبت یا ذخیره نگردد.
***
واقعیت آن چیزیست که رخ میدهد و در آن همه واکنشها و ایدهها، تمام ایمانها و عقایدی که آدم دارد گنجانده شدهاند.
***
آنکه مصرانه به دنبال لذت و میل به لذت است ترس همراهِ اجتناب‌ناپذیرش میگردد.
***
در جائیکه اندیشنده است حقیقت نیست. اندیشنده و اندیشههایش برای قادر به حقیقت بودن باید به نقطه پایان برسند.
***
در جائیکه انگیزهای باشد زمان هم است. انگیزه موجب یک تأثیر میشود و این تأثیر دوباره انگیزه میگردد.
***
هر کجا عشق باشد، در آنجا هیچ تعهد و مسؤلیتی نیست.
***
زمان تماشاگریست که فاصله میان خود و درختها، میان خود و آنچه است را برقرار میسازد.
***
مشاهده کردن بدون هیچگونه سؤالی که انتظار پاسخی داشته باشد معنای یک هوشیار بودن بی‌پایان را میدهد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر