شیر هیپی.

ملاقات کاملاً اتفاقی من و این شیر هیپی باعث نوشتن این چند خط گشت

قصد دارم در مسابقه داستاننویسی موسسه انتشاراتی <واژهباف> شرکت کنم. جایزه نفر اول یک خودرو کوچک و مدرن فولکسواگن است!
مدتهاست دلم دیگر از هرچه اتوبوس و مترو و سگ است بهم میخورد. من از نگاه پژوهشگر سگها میترسم. آنها طوری کنجکاوانه نگاه میکنند که انگار میخواهند تمام سطور نوشته شده تاریخ عمرت را در زمان بسیار کوتاهی از چشمان آدم بخوانند. آیا هرگز به این فکر کردهاید که چرا گاهی کودکان با دیدن قیافهُ آدم شروع به گریستن میکنند!؟ یا اینکه چرا بعضی از سگها با دیدن آدم دندان نیش خود را نشان میدهند و صداهای عجیب و غریب و ترسناکی از گلویشان خارج میسازند!؟
من در هنگام مواجه شدن با چنین سگهائی گذشته از هراس همیشه دچار ناراحتی وجدان میگردم؛ زیرا مطمئنم که سگ چیزی قابل انتقاد در وجودم بوئیده که من از دیدنش غافل بوده و هنوز به اهمیتش پی نبرده و برای حل و فصلش نکوشیدهام و یا به سادگی از برابرش مانند روباهِ بزدلِ مکاری گریختهام.
من به دوست صبورم حسد میورزم. او در چنین مواقعی با دیدن دندان تیز سگ بلافاصله در برابرش مینشیند و آنقدر به چشمان او نگاه میکند تا دلیل عصبانی گشتنش را بیابد و پی به اشتباه خود در گذشته ببرد. او همیشه پس از موفق گشتن در این کار از سگ بخاطر گوشزد و همیاریاش تشکری مغناطیسی میکند و سپس سگ با تکان دادن دُم و مهربان ساختن نگاه و بستن لبها و پوشاندن دندانهایش رضایت خود را نشان میدهد.
من دلم میخواهد معجزهای رخ میداد و دندانهای نیش وحشتناک سگها شکل صلحآمیزتری به خود میگرفتند، و همزمان تمام حیواناتِ به اصطلاح وحشی به یکباره گیاهخوار میگشتند و بجای دریدن گاو و گوسفند و خرِ لنگ از پستان زن و دختر و افراد مؤنث دیگر خانواده خودشان شیر می‌نوشیدند و تمام حیوانات مانند زمان نوح با همدیگر و با انسان دوباره رفیق میگشتند.
من از اینکه سگها در مقابل چشمانِ نامحرم مسافران اتوبوس و مترو برایم واق‌واق می‌کنند و دندان تیزشان را نشانم می‌دهند واقعاً خسته شده‌ام!
دوستم معتقد است که بجز تردد با خودرو شخصی راه دیگری برایم باقی نمانده است.
من هم همین عقیده را دارم، اما برنده اول این مسابقه شدن و صاحب خودرو گشتن چندان هم آسان نیست! یک داستان کوتاه متشکل از بیست و پنج کلمه! گرچه من آدم بسیار تنبلی هستم و از اکنون میدانم که چیدن این تعداد کلمه در کنار هم خستهام خواهد ساخت، اما به امید برندۀ اول گشتن هر سختی را به جان میخرم، شاید که شانس به یاریام بشتابد و به زودی مرا از دیدن دندان نیش وحشتناک سگها در وسائل نقلیه عمومی بینیاز سازد. و این هم داستانم:
شیر پیری یالش را رنگ کرده و به قول معروف هیپی شده بود و به هر شیری میرسید میگفت: "بپا شیرت نکنند! لاو اَند پیس!"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر