خاکسپاری یک انسان نادر.

اجازه بدهید از فضایل بیمانند یک مرد صحبت کنم که خاکسترش در زیر این سنگ سرد به خواب رفته است. من او را میشناختم و آنچه را که حالا در باره او خواهم گفت خودم از دوستی با او تجربه کردهام. فضایلی که بیشترین پیرایش را به انسانها میبخشند در او به عالیترین شکلی پرورش یافته و عادات ناشایستی که تقریباً تمام انسانها بیشتر یا کمتر خود را به آنها تسلیم میسازند حداکثر برایش نامی آشنا بودند. او هرگز چاپلوسی کسی را نکرد و به چاپلوسی دیگران بی‎توجه بود. هیچ کلمه دروغی هرگز از لبانش خارج نگشت و به سخنان بدخواهانه احمقها هرگز گوش نداد. او هرگز همنوعانش را با وعدههای پوچ نفریفت و خودستائی بیهوده دیگران راه به گوشش نیافت. برای آگاهی از اسرار دیگران نه هرگز استراق سمع کرد و نه آنها را بدخواهانه و بیپروا فاش ساخت. او راه خود را میرفت، برایش بیاهمیت بود چه کسی و چه چیزی در باره او میگویند و ریاکارترین و منفورترین منافق هم نمی‌تواند ادعا کند که هرگز در نزد او گوش شنوا یافته است. او ضعفهایش را با کلمات زیبا نپوشاند و با لاف زدن در باره ویژگیهایش بیگانه بود. هرگز اجازه نداد که خشم حتی در هنگام شدیدترین شکلش او را به بیان ناشایست وادارد و وقتی کسی قصد داشت دوستانش را از قلب و احترام او جدا سازد در برابرش ناشنوا باقی میماند. با اینکه دچار بزرگترین درد نقرس بود که او را متأسفانه خیلی زود از بشریت دزدید، اما با یک هجا هم شکنجهای را که توسط این بیماری میکشید آشکار نساخت. و بنابراین در سکوت نزدیک گشتن مرگ را مشاهده کرد و در سکوت هم به یک جهان بهتر و زیباتر رفت. و این مرد نجیب که فضیلتهای بزرگش را من در اینجا ذکر کردم اما یک نقص بزرگ هم داشت؛ او متأسفانه ــ کر و لال بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر