دیشب دو عدد قرص کدئینداری را که دندانپزشکم به من داده بود قبل از به رختخواب رفتن خوردم. پنج ساعت خوابیدم و تمام
مدت خواب دیدم، اما برعکسِ همیشه فقط یکی دو صحنه از آن در ذهنم باقی ماند:
من و خدا روبروی هم کنار میزی نشسته بودیم. من به سیگاری پک میزدم و خدا به فکر فرو رفته بود. من در حال خارج ساختن دود از دو سوراخ بینی به
خدا گفتم: "ببین، این آخرین اخطار منه! یا این خبر رو هرچه زودتر به گوش بشر میرسونی یا اینکه ...." و خدا با دستپاچگی از من پرسید: "یا اینکه چی؟ ...
یا اینکه چی؟"
من پکی به سیگاری زدم و با خونسردی گفتم: "وگرنه دیگه نه من نه تو!" و کاغذی به سمتش هل دادم که بر رویش
نوشته شده بود: "من، آفریننده جهان، بشارت میدهم که حکم قصاص را به
میل خود فسخ کردهام و کسی مرا به این
کار مجبور نساخته است و بدانید که از این پس قتل انسان و حیوان و ویران ساختن طبیعت از
حرامترین حرامهاست.
***
گردنش آنقدر نازک بود که وزن سرش آن را خم میساخت.
***
گردنش آنقدر کلفت بود که نمیشد با تبر هم آن را زد و
برای این کار باید از اره برقی استفاده میکردند.
***
آگهی استخدامِ یک شرکت معتبر خدمات اجتماعی:
برای باجگیری در مناطق ده و شانزده به چند فردِ گردن کلفت به صورت
نیمهوقت و تماموقت نیازمندیم. افرادِ با سابقۀ کار و مهارت در استفاده از چاقو و
پنجهبوکس ارجعیت دارند.
***
گردن کلفت خسیسی برای صرفهجوئی کردن در خرید پارچهْ پیراهنِ بی یقه سفارش میداد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر