دالار انتقام می‌گیرد.

همسر دالار Dalar در کنار پمپ آب یکی از خیابانهای بومی بمبئی ایستاده بود. زن شیر آب را باز میکند و سر پسر شش سالهاش را زیر آب میگیرد و موی او را میشوید.
ساعت هفت صبح است و خیابان پر از هندیهائیست که مانند دستهای آهوی لخت با عجله از کنار هم میگذرند. گلهای بز و بوقلمون در کنار گاری دو چرخ بلندی بر سنگفرش خیابان ول میگردند. مردان هندی در پیادهرو نشستهاند و میگذارند ریششان را اصلاح کنند، گوشهایشان را پاک سازند و اندامشان را ماساژ دهند. آرایشگران خیابانی وسائل اصلاح را در کمربند مخصوصی حمل میکنند، عمامه بر سر دارند و با بدنی لخت چمباته زده در کنار مشتریان مشغول به کارند.
زن دالار موی سیاه پسرش را چنان تمیز شسته بود که سر پسر مانند کفش ورنی یک اروپائی میدرخشید. حالا او موی خودش را باز میکند و سرش را زیر آب میگیرد، آب با فشار بر سرش ضربه میزد و بعد تا فاصله دوری دایره وار پخش میگشت.
یک گوساله، یک سگ وحشی و چند بوقلمون که در کنار پمپ آب پرسه می‌زدند به جلو می‌آیند و قطرات آب را با صدای بلند مینوشند.
دو کارگر هندی مغازه رو باز خیاطی دالار که با چرخهای خیاطی انگلیسی مشغول دوختن نوارهای عمامه و چادر بودند به پاشش فوران آب میخندیدند. اولیمن Oliman، یکی از کارگرها رو به سمت زن دالار پند برهمن را فریاد میزند: "الیدا Elida، مواظب باش که سرت در زیر چشمه به آب تبدیل نشود."
الیدا، زن دالار به او جواب نمیدهد.
زن اما پس از چلاندن موی سیاهش و مرتب ساختن خود با اشاره چشم پسرش را پیش مردی که صحبت کرده بود میفرستد. اولیمن دستش را برای یک ثانیه بر روی موی سیاه و تازه شسته شده پسر قرار میدهد، برایش دعائی را زمزمه میکند و میگذارد که دوباره برود. سپس او خود را خاضعانه و خجالتی بر بالای چرخ خیاطیاش خم میکند، قطرهای روغن به درون چرخ خیاطی میچکاند و به دوختن ادامه میدهد.
هر بار که زن مویش را در کنار پمپ آب مقابل مغازه شوهرش میشست فرزندش را پیش اولیمن میفرستاد و اولیمن برای پسر دعا میکرد. الیدا از زمانیکه کودک راه رفتن آموخته بود او را هر روز صبح پیش اولیمن میفرستاد.
هیچکس در خیابان به این فکر نمیکرد که چرا اولیمن هر صبح برای آن پسر کوچک دعا میکند. اما دالار، صاحب چرخهای خیاطی حالا روزها در نزد نقره کار گوشه آن سمت خیابان مینشست و به فکر فرو میرفت. در این حال قلیانش اغلب خاموش میگشت و او آن را دوباره روشن میساخت و به فکر کردن ادامه میداد. دالار میتوانست اریب از بالای ازدحام گاریهائی که گاوها میکشاندند، از بالای رفت و آمد مردم بازار و پنهانی از بالای شانههای دوست نقره کارش مغازه و چرخهای خیاطی و زن خود را در کنار پمپ آب، پسر و اولیمن را زیر نظر داشته باشد.
هنگامیکه در این صبح زن و پسر کوچک به خانه میروند، دالار با کف دست عرق پیشانیاش را پاک میکند، برمیخیزد، پاهایش را درون دمپائیاش میکند و با افکاری تاریک در ازدحام خیابان ناپدید میگردد. در مغازه نقرهکار به علت شلوغی کسی متوجه رفتن دالار نمیگردد. دالار در کوچهای مقابل یک چادر بزرگ میرسد. در برابر پرده ورودی چادر الهه انتقام کالی Kali با دستهای متعدد و ساخته شده از چوب نشسته بود. درون چادر خدایان انتقامجوی مرگ هندیها که در راهپیمائیهای روزهای جشن از میان خیابانها حمل میگردند قرار داده شده بودند. در کنار الهه مرگ کالی یک صندوق اعانه بزرگ فلزی قرار دارد. دالار یک سکه نقره در آن میاندازد و آرزوی افکار انتقامجویانه میکند. او در این حالت به اندام سیاه و چوبی الهه کالی که اطراف دهانش بجای خون انسان با رنگ روغن قرمز نقاشی شده و بر روی یک ببر زرد لیموئی رنگ نشسته است خیره میگردد. خنجرها، شمشیرها و نیزههای زهرآگین در دستهای متعدد و سیاه الهه انتقام در نوسانند؛ او یک زرادخانه کامل از سلاحهای درخشنده در هوا نگاه داشته است. همه مردم خیابان با سلام کردن از کنار الهه انتقام میگذرند و چشمهای همه هندیها هنگام سلام کردن برای یک ثانیه مانند راکتی در شب میدرخشد. دالار سه بار تعظیم میکند و برای جلب توجه الهه سیاه کف دو دستش را به هم میکوبد. ــ او حالا میدانست که زنش الیدا توسط اولیمان به او خیانت کرده است، زیرا به وضوح میدید که کودک هر روز بیشتر شبیه به اولیمان میگردد. و امروز عاقبت به این فکر میافتد که از الیدا انتقام بگیرد.
دالار برای یافتن یک مرگ برای زنش داخل معبد خاک گرفته میگردد.
ردیفی از عروسکهای چوبی قرمز، زرد و سبز رنگ شده در درون چادر خاکستری رنگ بر روی میزهای طویلی قرار داشتند: انسانهای بسته شده به ستونهای شکنجه که با تیرهای آتشین سوراخ سوراخ گشتهاند؛ سربازان انگلیسی که توسط الهه <فیل خشمگین>  لگدمال شدهاند؛ الهه کالی نشسته بر روی اشکال بی شماری از ببرها، بر روی ببرهای قرمز و سیاه رنگ نماد آتش و طاعون؛ خدای میمون آبی رنگی که با شکلک درآوردنهایش باعث دیوانه گشتن چشم انسانها میگردد. انسانهائی که توسط الهه انتقام تا حد مرگ شلاق میخورند، یک ببر انسانهای مأیوس را در چنگالش نگاه داشته و رودههایشان را از درون شکم بیرون میکشد. ببر <خدای زرد> دارای چشمهای سبز رنگ شیشهای و چنگالهای یک ببر حقیقیست. در چادر تصویر هر گونه شکنجه و هر نوع مرگ وحشتناک وجود داشت. برای توصیف خونهای ریخته گشته از به کار بردن رنگهای قرمز مایل به زرد، ارغوانی و سرخ دریغ نگشته بود.
دالار به فکر فرو رفته بود. چشمهایش با دیدن اقسام شکنجههای با رنگ سرخ نقاشی شده طوری نوازش میگشتند که انگار او در برابر گلهای باغچه باغهای بهشت ایستاده است. اما هنگامیکه او دو بار ردیفهای طویل را مشاهده و تمام دردهای مرگ را در جسم خود احساس کرد نتواست در میان تمام انواع مرگها مرگی را برای زنش به اندازه کافی بی رحمانه یابد. نه مرگ قرمز یعنی آتش را که میتوانست انسان را ذره ذره بجود؛ نه مرگ سیاه یعنی طاعون را با طاولهای سیاهش؛ نه مرگ آبی یعنی جنون با شکلکهایش. مرگی را که دالار برای الیدا جستجو میکرد در میان سیصد و شصت نوع مرگ موجود نیافت.
دالار طوریکه انگار از خدایان آزرده گشته باشد قصد ترک معبد خاکستری را داشت که در این لحظه عمامهاش زیر درب خروجی چادر به یک میخ زنگ زده گیر میکند، پارچه عمامه جر میخورد و تمام پولهای دالار که او همیشه مانند تمام مردم فقیر مشرق زمین پیچیده شده در عمامه با خود حمل میکرد و در حدود صد سکه نقره بود از روی شانههایش، پشتش و سینهاش به پائین بر روی زمین و به جلوی پاهای الهه کالی دارنده دستهای متعدد میغلطند.
دالار به این صحنه نگاه میکرد و شگفتزده به صدای سکهها گوش میداد، انگار میشنید که هر سکه صحبت میکند.
دالار توسط فکری ناگهانی الهام میگیرد، سه بار با احترام در برابر مجسمه تعظیم بلند بالائی میکند، سپس از چادر خارج میشود و میگذارد تمام پولهایش نزد الهه انتقام بماند.
"الهه کالی صحبت کرد!"
"الیدا، الهه کالی برایت مرگ خاکستری یعنی فقر را آرزو میکند!" و دالار به علامت تأیید سرش را تکان  میدهد، سپس  در شلوغی خیابان ناپدید میگردد. ــ
دالار در اعماق شب، هنگامیکه تصاویر ستارگان نافذ استوائی مانند حصار پرچینهای خاردار بر بالای خانهها ایستاده بودند خود را دزدکی به درب خانهاش میرساند و به نشانه اینکه کسی در این خانه مرده است با کمی رنگ نیلی دایرهای بر روی آن میکشد. سپس مرد در تاریکی شب از آنجا میرود. او چنین میاندیشید که زنش صبح فردا تصور خواهد کرد که او در آستان درب خانه افتاده و توسط پلیس گشت بعنوان مشکوک به طاعون برده شده و بعد پلیس طبق معمول دایرهای بر در خانه کشیده است.
دالار در تاریکی شب به محل دیگری مهاجرت میکند. فردا اول ماه میگشت و باید برای دو چرخ خیاطی به تولیدکنندگان سنگدل انگلیسی و کرایه خانه پول پرداخت میشد. شاگردان بزدل و مسکین مغازه نمیتوانستند به الیدا فایدهای برسانند. فردا باید اولیما یک کار دیگر برای خود جستجو کند، فردا باید الیدا با پسرش به گدائی بروند.
دالار در زیر وزن سنگین ستارهها در میان تاریکی شب گام برمیداشت و طوری خود را سعادتمند احساس میکرد که انگار اندامش تمام دستهای الهه کالی را داراست. او با هر یک از دستهای الهه عمیقاً انتقام میگرفت.
دالار در این شب بعنوان زائر مانند تاریکی به سمت کوه آبو Abu راه میپیمود تا یک جین Jaïn گردد. جینها آنجا در کوه لخت زندگی میکنند و در روحشان منکر هر زنی میباشند. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر