من بر روی عرشۀ یک کشتی در پیِ کشف قارهای جدید
وقتی تو در عصر تابستان بستنی را دندان میزنی
من دلم میخواهد لبهایت را لیس بزنم.
وقتی تو پاهای کوچک زیبایت را در آب حوض تاب میدهی
من دلم میخواهد مانند ماهی داخل حوض دور پاهایت چرخ بزنم.
***من متأسفم که در دوران کودکی و نوجوانی تعدادی از سوسکهای توالت خانهمان را
کشتهام.
من متأسفم که در آن ایام دُم تعدادی از مارمولکهای روی دیوار حیاط خانهمان
را با تیغ بریدهام.
من متأسفم که تماشاچی آتش زدنِ دُم گربهها در کوچهمان بودهام.
من از تهِ دل متأسفم که در محلهای از تهران به دنیا آمده و زندگی کردهام که تمام این فجایع یکی از سرگرمیهای
اهالی آنجا بود.
***تا زمانی که خطاب کردن انسان با واژۀ "حیوان" توهین و دشنام به شمار
آید، انتظار صلح در جهان غیرممکن میگردد.
گدا یا شاه بودنِ انسان برای سگ و گربه و گاو و گوسفند و خر و اسب و ... بیاهمیت
است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر