تیزبین.


دیدار من و قو در باغ وحش برلین
عاشق دوراندیش
زن: متوجه نشدم می‌تونی حرفتو تکرار کنی؟
مرد: گفتم اگه زمانی دیدی دارم می‌خندم و سرمو دو بار بالا و پائین می‌کنمْ معنیش اینه که می‌دونم تو کی هستی و هنوز هم خیلی دوستت دارم.
زن: به حق حرف‌های نشنیده! من که منظورتو نمی‌فهمم.
مرد: خانم، منظورتو نمی‌فهمم یعنی چه؟! من تا حالا بیشتر از هزار بار این موضوع رو برات تعریف کردم!
زن: بیشتر از هزار بار؟!
مرد: بله، یادت نمیاد سالها پیش بهت گفتم انگار دارم کم کم دچار فراموشی می‌شم؟
زن: تو نه تنها فراموشکاری، بلکه حتی فراموش کردی که فراموشکاری.
مرد: چی می‌گی خانم، ما در این باره هزار بار با هم صحبت کردیم!
زن: در باره چه چیزی؟
مرد: در این باره که اگه روزی بیماریِ فراموشیِ من به اون درجه از وخامتش رسیده باشه که دیگه قادر به حرف زدن و به یاد آوردن کسی نباشم و تو دیدی که من هر از گاهی بدون هیچ دلیلی می‌خندم متعجب نشی، چون من تو اون لحظه دارم به تو فکر می‌کنم و با دو بار بالا و پائین بردن سر می‌خوام به تو یادآوری کنم که هنوز می‌شناسمت و خیلی هم دوستت دارم ... البته اگه تا اون روز هنوز به یاد داشته باشی که من کی هستم.
زن: خوب عزیزم، اینو می‌تونستی از همون اول بگی، اینکه هزار بار تکرار کردن نداره.
 
تیزبین
یک کارگردان ماهر فردیست که بتواند تک تکِ بیست و چهار تصویر عکس در ثانیۀ فیلمی را که فیلمبردار می‌خواهد بگیردْ بدون پنهان ماندنِ نقطه‌ای در هر عکس از نظرش به راحتی مجسم سازد.
 
ناکام
صبوری یکی از آن صفات خوبیست که من بخاطر عجول بودنم از شیرینی مزایایش در این عمر هفتاد ساله‌ام به ندرت نصیب برده‌ام.
 
انشاء یک بچۀ بی ادب
ک...ر ، ک...س و ک...ن.
یکی از شگفتی‌های زبان فارسی در این سه کاف نهفته است و پیاپی هوش از سر زبانشناسان جهان می‌رباید.
ما فقط زمانی در گردابِ این سه کلمۀ کافدار غرق نخواهیم گشت که مسئولین محترم دست به دست هم نهند به مهر و هم آوا گردند و نوشتن و گفتن کلمات ک...ر را به نیزه و ک...س را به هدف یا سِپر اجباری نموده و نام بردن و نوشتن کلمۀ ک...ن را مطلقاً ممنوع اعلام کرده و مجازات سختی برای سرپیچی از این دستور در نظر گیرند.
 
بدشانس
برای مردی پس از مُردن جائی در بهشت در نظر گرفته می‌شود. 
از آنجا که مرد می‌پنداشت در بهشت همه چیز مجانیستْ بنابراین هرچه دلش می‌خواست می‌خوْرد و می‌نوشید و دیگران را هم سخاوتمندانه دعوت به خوردن و نوشیدن می‌کرد.
اما متأسفانه در روی زمین اشتباه به گوش مرد رسانده بودند و بر خلاف پندارش در بهشت هیچ چیز مجانی نبود. مرد بعد از مدتی به خاطر قادر نبودن به پرداخت بدهکاری‌هایش مجبور می‌شود تن به فروش یکی از کلیه‌هایش دهد، اما دکتر بهشت به اطلاعش می‌رساند که او در روی زمین بخاطر فروش هر دو کلیه‌اش با دار فانی وداع کرده و دارای کلیه نمی‌باشد. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر