دندان آسیاب کوچک من.

دندان آسیاب کوچک من

من در زندگی کارهای عجیب و غریب، کارهای احمقانه، کارهای کودکانه در دوران جوانی و میانسالی و پیری و کارهای کورکورانه کم انجام نداده‌ام، البته نباید ناگفته بگذارم که اعمال احساسی‌ام هم اکثراً به اصطلاح خرکی بوده و هستند.
اما آخرین کار خارق‌العادۀ من خودم را هم شگفتزده ساخت. این آخرین کار یا بهتر است گفته شود اولین کار خارق‌العاده در اولین ماهِ هفتاد و یک سالگی‌ام را فقط انسان‌های عصر حجر می‌توانستند با اکراه و ترس و لرز انجام دهند.
دو سالی می‌شود که از موهبت داشتن هشت دندان آسیاب در دهان بی بهره‌ام و فقط به دو دندان آسیاب کوچک و بزرگ سمتِ چپ فکِ بالایم بسنده می‌کنم. اما ماجرا به اینجا ختم نمی‌شود، زیرا این دو دندان از همان دو سال پیش لق می‌زدند، دندان آسیاب کوچک خیلی بیشتر از برادر بزرگترش.
بنابراین برای رها شدن از درد دندان دو سال می‌شود که پوره سیب‌زمینی نوش جان می‌کنم تا مجبور به جویدن نباشم. با این حال ریشه دندان آسیاب کوچکم ضعیفتر و ضعیفتر می‌گشت و من می‌توانستم با نوک زبان آن را به هر سو که مایل بودم حرکت دهم، و این سرگرمی ریشۀ این دندان بینوا را بیشتر از لثه جدا می‌ساخت.
من خشم خود را در خواب با فشردن و سائیدن دندان‌ها به همدیگر به نمایش می‌گذارم، و این عادت گاهی من را در این دو سال از شدت دردِ دندان مانند فنر از خواب می‌پرانْد.
اولین دلیلی که در این مدت طولانی برای کشیدن این دندان به دکتر مراجعه نکردم تنبلی بود، و دلیل دوم انتقال سریع بیماری‌ها در مطب دندانپزشک، به ویژه اگر پزشک در دوران شایع بودن کووید 19 مراعات کامل بهداشتی را به عمل نیاورد (مانند استفاده نکردن از دستکش جدید برای هر بیمار یا استریلیزه نکردن ابزار دندانپزشکی‌اش).
دو/سه ماه اخیر در این فکر بودم که خودم با گره زدن نخِ محکمی به دور دندان و با کشیدن سریع آن این دندان را از جا بکَنم، اما تجسم انجام این کار و اینکه ممکن است با حرکت اول موفق به این کار نشوم درونم را به آشوب وامی‌داشت و دلم را ریش ریش می‌کرد.
اما ضرب‌المثل "خواستن توانستن است" راحتم نمی‌گذاشت و برایم مرتب تکرار می‌کرد که انجام این کار به او کمک خواهد کرد تا در بین ضرب‌المثل‌ها ممتاز شود و پذیرفته گشتنش نزد عام و خاص راحتتر گردد.
دیشب در حال خواندن مطلبی در فضای مجازی بدون هیچ دلیلی فکر کشیدن دندان به ذهنم خطور کرد و ناگهان مانند راسخترین مردِ تاریخ بشری از جا برخاستم، نخی را که برای این کار در نظر داشتم برداشتم و به دستشوئی رفتم. در مقابل آینه نخ را به دور دندان گره زدم و سر دیگر نخ را چند بار به دور دست راستم پیچاندم و بدون لحظه‌ای تردید نخ را با تمام توان کشیدم. نخ از دهانم خارج گشت اما بدون دندان. مکث کردن عاقلانه نبود، این بار نخ را با دو گره به دندان بستم و در حالیکه به چشمانم در آینه دقیق شده بودم سر دیگر نخ را با سرعت کشیدم و دندان در آغوش نخ از دهان بیرون جست.
من با این کار وظیفه‌ام را در برابر ضرب‌المثلِ "خواستن توانستن است" به انجام رساندم و همزمان به گوشزد ضرب‌المثل "دندانی را که درد می‌کند بکِش و دور بینداز" عمل کردم.
من دندانم را اما دور نینداختم، بلکه آن را با کاغذ سنباده خوب جِرم‌زدائی کردم، و تصمیم دارم این دندان را برای نوه‌هایم به نشانۀ درستیِ برخی از ضرب‌المثل‌ها به یادگار بگذارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر