یک دهن‌کجی.

بیماری ما ماسک ماست.
بیماری ما ملالت بیکران است.
بیماری ما مانند یک عصاره از تنبلی و بیقراریِ ابدیست.
بیماری ما فقر است.
بیماری ما در یک نقطه در بند بودن است.
بیماری ما ناتوانی از تنها بودن است.
بیماری ما نداشتن شغل است.
بیماری ما بیاعتماد بودن به خود، به دیگران، به دانش و هنر است.
بیماری ما کمبودِ جدیت است، شادیِ ساختگی و عذابی دوچندان. کسی به ما گفت: شماها خیلی مضحک میخندید. آیا او میدانست که این خنده بازتابِ جهنم و دوگانگیِ تلخ ماست: آدمِ خردمند تنها در حال ترس و لرز میخندد. از شارل بودلر.
بیماری ما نافرمانی از خدائیست که خود آن را برگزیده‎ایم.
بیماری ما گفتنِ واژگونهُ آن چیزیست که مایل به گفتنش میباشیم. و در حالی که تأثیر دروغ را در حالتِ چهرهُ شنونده زیر نظر میگیریمْ مجبور به عذاب دادن خود هستیم.
بیماری ما دشمنِ سکوت بودن است.
بیماری ما زندگی کردن در پایان یک روز جهانیست، در شبی چنان خفه که نمیشود بخار تعفنش را تحمل کرد.
شور و شوق، عظمت، قهرمانی. جهان در گذشته سایههای این خدایان را گاهی در افق میدید. امروزه آنها عروسکهای تئاتر شدهاند.
یک بار رؤیا دیدیم که یک جنایتِ غیرقابلِ بیان و ناشناخه مرتکب شدهایم. ما باید با یک روش شیطانی اعدام می‎گشتیم، میخواستند به چشمان ما یک چوبپنبهبازکن فرو کنند. اما ما موفق میشویم جان به در بریم. و ما میگریزیم، با یک غم و اندوه بزرگ در قلب، در یک خیابان مشجرِ پائیزی که انتهایش در توده ابرهای تیره محو میگشت.
آیا این رؤیا سمبول ما بود؟
بیماری ما. شاید میتوانست چیزی آن را درمان کند: عشق. اما در پایان باید پی میبردیم که ما خودمان برای عشق بیش از حد بیمار گشتهایم.
اما چیزی وجود دارد و آن سلامتی ما است. سه بار <با این وجود> گفتن، مانند یک سرباز قدیمی سه بار در دستها تُف کردنْ و سپس در مسیرمان مانند ابرهای بادِ غربْ به سمت ناشناختهها به رفتن ادامه دادن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر