منم پنبه، توئی آتش
عدهای چنین نقل میکنند که روزی پنبه سردش شده بود و دلش گرما میخواست، اما هرگز باور
نداشت که به آتش نزدیک گشتن معنیاش سوختن و نیست شدن است، و اگر میدانست عاقبتِ همنشینی با آتش چیستْ آب را
به آتش ترجیح میداد.
عدهای هم میگویند که آتشْ آتش است، سوزاندنْ در ذات اوست و نباید از او انتظار داشت که با دیدنِ سوختنِ پنبهْ بجای شعلهورتر گشتنْ آهی بکشد، از شرم و اندوه آب شود و خاموش گردد.
عدهای هم میگویند که آتشْ آتش است، سوزاندنْ در ذات اوست و نباید از او انتظار داشت که با دیدنِ سوختنِ پنبهْ بجای شعلهورتر گشتنْ آهی بکشد، از شرم و اندوه آب شود و خاموش گردد.
اینکه جرم آتش در ماجرای سوختن و نابود گشتنِ پنبه چیست و نقش پنبه در این بین کدام استْ نظرات مختلفند.
شاید آتش پنبه را فریفته و به او گفته که نزدیک شدن آن دو به هم
بیخطر است، و شاید هم پنبه او را به این کار ترغیب کرده باشد، اما آیا دانستن اینکه پنبه با قصد خودسوزی از آتش دعوت به عمل آورده و یا آتش با حیله او را نابود
ساخته استْ سودی به کسی میرساند!؟
به نظر اینجانب ماجرای آتش و پنبه تنها یک درس مهم در خود نهان دارد و آن این است: پنبه و آتش مانند آهنربا و آهناند، نه خطرِ بازی با آتش سرشان میشود و نه از سوختن باک دارند.
توئی پنبه، منم آتش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر