خبرنگار بدشانس.

قبل از آغازِ سخن باید به اطلاعتان برسانیم که متأسفانه خبرنگارِ دلیر ما در حال گزارشِ زنده یک عمل تروریستی در اثر انفجار کمربند انتحاریِ تروریستی که در نزدیک او ایستاده بود در برابر چشمان میلیونها نفر از بینندگان ما به چند قطعه تقسیم شده، به هوا پرتاب میگردد و بعد از فرود آمدن بر روی زمین به خاطر برخورد سرش با لبه جوی آب بلافاصله میمیرد.

این خبرنگارِ دلیر و بسیار کنجکاو که همیشه دلش میخواست با اشخاص مهمِ جهان مصاحبه کند فرصت را مغتنم شمرده و بعد از کلک زدن به فرشتۀ مقرب خدا با این ادعا که «خیلی وقت است خدا را میشناسد و خدا خودش بارها به او گفته هر وقت گذرش از این طرفها افتاد به او هم سری بزند» مؤفق میگردد به دیدار خدا برود و با او مصاحبه کوتاه زیر را انجام دهد:
خبرنگار: با سلام و احترام، گرچه تقریباً همه نام شما را شنیدهاند و شما را میشناسند، اما خواهش میکنم خود را برای آن دسته از بینندگانی که احتمالاً هنوز شما را به خوبی نمیشناسند معرفی کنید و بعد به ما بگوئید که آیا قبل از شما جهان وجود داشت یا اینکه شما آن را دیرتر آفریدید؟
خدا: من هم به نوبه خود به شما و بینندگان فرهیخته تلویزیون شما سلام میکنم. نام من خدا است و طبق آیه «یکی بود یکی نبود» بجز من و چند تا سیاره هیچکس نبود.
خبرنگار: حتماً تنهائی برایتان باید بسیار سخت و کسل کننده بوده باشد؟
خدا: خیر، ابداً اینطور نبود. همانطور که گفتم بجز من و چند سیاره چیز دیگری وجود نداشت که بدانم کسالت یعنی چه. تا اینکه روزی در حال یک قل دو قل بازی با سیارات اورانوس، نپتون و ونوس نمیدانم چه شد که انفجار عظیمی رخ داد و من در اثر این انفجار بیهوش گشته و به سمتی پرتاب شدم. وقتی به هوش آمدم و چشمهایم را باز کردم موجوداتی که تا آن لحظه ندیده بودم دورم حلقه زده و با تعجب به من نگاه میکردند! اول فکر کردم هنوز در عالم بیهوشی به سر میبرم، اما بعد ... خودتان میدانید و هر روزه میبینید که حالا پس از این انفجار اوضاع چه قاراشمیش شده است!
خبرنگار: بنابراین میشود چنین ادعا کرد که اولین عمل تروریستی از نوع انفجاریش را شما پی افکندهاید؟!
خدا: خب بله، از یک منظر میشود از آن ماجرای وحشتناک این برداشت را کرد. اما من قسم میخورم که در این انفجار دست نداشتهام و کاملاً بیگناهم!
خبرنگار: بله بله، این را همه مجرمین پس از دستگیر شدن ادعا میکنند.
خدا: ای بابا، شما خبرنگاران هم که مرتب به دنبال جار و جنجال و مقصر پیدا کردنید! حالا خوب است در آن زمان شیطان هنوز وجود نداشت که شما بتوانید ادعا کنید او گولم زده بوده است. همانطور که گفتم این کار کاملاً اتفاقی رخ  داد!
خبرنگار: امیدوارم از اینکه نمیتوانم حرف شما را باور کنم ناراحت نشوید، من خودم در اثر انفجار نزد شما هستم و نتایج آن را با چشمانم دیدهام، اما با کمال تعجب میبینم در این انفجار عظیمی که ادعا میکنید در حال بازی یک قل دو قل کاملاً اتفاقی و ناگهانی رخ داد به شما کوچکترین صدمهای وارد نشده است؟
در این هنگام خدا طوری بلند آه میکشد که تمام کوههای کره زمین میلرزند و دریاهایش طغیان میکنند، بعد خبرنگار در حالیکه دهانش از تعجب باز شده بود میبیند که خدا به آرامی از روی چهره نقابی را برمیدارد و صورت در اثر انفجار درب و داغان شدهاش را به او نشان میدهد و میگوید: حالا حرفم را باور میکنید؟ آیا فکر میکنید من بدون دلیل به رسولانم دستور دادم به انسانها چنین القاء کنند که خدا نادیدنیست؟ اگر مردم من را با این قیافه ببینند دیگر به اندازه دهشاهی هم ستایشم نمیکنند و فرار را بر ماندن ترجیح میدهند! این نقاب را هم پسرم در صحرای سینا برای رفع بیکاری از چوب درخت مغ برایم ساخته است! به نظر من او این کار را خوب انجام داده است، نظر شما چیست؟!
خبرنگارِ کنجکاو و بدشانس ما اما دیگر صدای خدا را نمیشنید، او با دیدن چهره خدا  از ترس سکته کرده و با دهان باز و چشمانی از حدقه خارج گشته یکبار دیگر مُرده بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر