حرف بی‌ربط.

دنداندرد داشت هلاکم میکرد، چند بار از شدت درد سرم را به درب کمد کوبیدم، البته با این کار درد از بین نرفت اما درب کمد باز شد و من در کمال ناباوری در برابر چشمانم یک بسته ده عددی قرص ضد درد دیدم.
راست میگویند که درد در کار مغز دست میبرد و درست اندیشدن را مشکل میسازد و هرچه شدت درد شدیدتر باشد به همان نسبت اختلال در مغز هم شدیدتر گشته و حتی انسان را به مرحله خل گشتن میکشاند.
من بعد از ریختن هر ده قرص کوچک و گرد در دهانم خیلی زود متوجه میشوم که نه فقط فرو دادن قرصها کار محالیست، بلکه  اگر فوری یکی دو لیوان آب ننوشم خفه شدنم حتمیست.
ترس از مرگ، آن هم از نوع خفگی که من از آن بیزارم درد دندان را تا آخرین ذره در من میخشکاند، اما حس خفگی را افزایش میدهد، مغزم را به کل از کار میاندازد و توان اندیشیدن را از من میرباید، نمیدانستم باید آب از کجا پیدا کنم، حتی مغز در این وضع خطرناک به من دستور نمیداد لااقل قرصها را از دهان خارج کنم.
دیگر نمیتوانستم نفس بکشم، به خرخر کردن افتاده بودم که چشمم به بطری نیمه پر ویسکی بر روی میز در وسط اتاق میافتد. با زحمت خود را به میز میرسانم و مانند تشنهای که در کویر به آب رسیده باشد با ولع تا قطره آخر ویسکی را یک نفس مینوشم، بعد مانند دوندهای که صد متر را در دو ثانیه پیموده باشد چند نفس عمیق میکشم و همانجا بر روی مبل کنار میز میافتم.

روی مبل نشسته بودم، در یک دستم لیوان ویسکی بود، میان انگشتان اشاره و میانی دست دیگرم سیگاری دود میکرد و من به پولدار شدن میاندیشیدم. مدتها بود که ثروتمند شدن شده بود تمام هم و غمم. باید طوری سر مردم کلاه میگذاشتم که اصلاً سنگیی آن را حس نکنند. اما چطوری؟ آدمهای زرنگ تمام کلکها را تا حال به مردم زدهاند و دیگر به این راحتی نمیتوان سر کسی کلاه گذاشت. دلم نمیخواست مانند دغلبازان و دزدانی باشم که تصور میکنند مردم احمقند و کلاه گذاشتن بر سرشان مانند نوشیدن آب آسان است، من دلم میخواست برای طعمههای خود احترام قائل شوم، همانطور که مایلم دیگرانی هم که کلاه سر من میگذارند فکر نکنند با آدم ابلهی طرفند.
باید تمام تلاشم را بکنم و مردم را به این باور برسانم که کلاه بر سر گذاشتن از اوامر الهیست و من در آن استادم. خوب میدانم که دیگر کلکهای زیر قدیمی شدهاند و هیچ سودی ندارد: <میهن در خطر است، برای رفع این خطر کافیست به یاری مالی ما میهنپرستان بشتابید!>، <ای مؤمنین آگاه باشید، پول ندهید دینتان را با دنیا عوض خواهند کرد، دنیا همان چرک کف دست است و پول چرکتر از آن!>، <یتیمان بی پدر و مادرند، کمکهایتان به مؤسسه ما شما را در برابر بی پدر و مادر گشتن بیمه میسازد!>
گرچه میگویند برای کلاه گذاشتن بر سر دیگران پررو بودن و داشتن عنوان دکترا الزامیست، اما من باید به مردم بقبولانم که یکی از پرروترین کلاهبردان جهانم و کارخانه کلاه سازیم به خاطر مشکلات اقتصادی در خطر ورشکستگیست، و افرادی که مایلند سرشان بی کلاه نماند باید عجله کنند و با واریز کردن هر ماه از ده تا هزار دلار به شماره حساب بانکی من از ورشگستگی ناخواسته کارخانه ممانعت به عمل آورند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر