تابلو.

آیا میدانید که اگر دانشمندان رژیم هیتلری بجای اختراع تانک و توپ و موشک راهی مییافتند و مؤفق میگشتند ده بیست سانت به قد هیتلر اضافه کنند جهانِ امروز ما به چه شکل دیده میگشت؟

خر همان خر است اما فقط سوارکاران عوض گشتهاند. 
تصور کنید که هفت نفر سوار خری شدهاند و قصد دارند از دهی به ده دیگر بروند.

هفت نفر برای شرکت و سخنرانی در کنفرانسی که به مناسبت حقوق حیوانات برگزار میگشت با عجله سوار خری میشوند و به سمت مقصد حرکت میکنند. خر پس از پیمودن مسافتی بیحرکت میایستد. دیری نمیگذرد که یکی از هفت سوارکار سرنوشت متوجه توقف خر میگردد، فکر بدی از ذهنش نمیگذرد، بلکه با حرکت دادن سریع مردمک چشم به بالا و پائین به خود میقبولاند که خر در حال حرکت است! پس از مدتی سوارکاران سرنوشت با ناباوری به همدیگر از ایستادن خر خبر میدهند و همگی به فکر فرو میروند. خر از فرصت استفاده کرده و با نگاه داشتن رو به پائین سر چنین وانمود میکند که با چشمان بسته مشغول فکر کردن است و قصد دارد دلیل حرکت نکردنش را کشف کند، اما به چرتزدن میپردازد. هفت سوار سرنوشت پس از بحث و گفتگوی طولانی عاقبت به این نتیجه میرسند که خر حرکت نمیکند و حتی مدتی طولانی در حال فکر کردن برای یافتن علت آن است.
زمان درازی طی میشود، نه خر حرکت کرد و نه هفت سوار سرنوشت به این فکر افتادند که شاید خر بیچاره خسته شده یا گرسنگی و تشنگی نیرویش را به آخر رسانده است. خیر، آنها پیاده نمیشوند، برایش یونجه و آب تهیه نمیکنند و انتظار میکشند ببینند عاقبت چه میشود.
خلاصه، سوارکاران سرنوشت متوجه میشوند که در فکر فرو رفتن خر چیزی را تغییر نخواهد داد و باید خودشان برای حل این مشکل فکر اساسی بکنند. بنابراین آنها هم به روش خر به نشانه فکر کردن چشمهایشان را میبندند و مشغول چرت زدن میگردند.
مردمی که از کنار آنها میگذشتند از خود میپرسیدند چه زمان و چرا این مجسمهِ هفت خر سوار را کنار جاده قرار دادهاند؟!
عاقبت سوارکاران سرنوشت بعد از چرت زدن طولانی چشمهایشان را میگشایند، به همدیگر نگاه میکنند و طوری خمیازه میکشند که انگار هر یک میخواهد به دیگری بگوید: "اول تو بگو!"
فردی که روی گردن خر نشسته بود میگوید: برای به راه افتادن دوباره خر باید گوشهایش را محکم بکشیم. نفر دیگر که تقریباً روی شانههای خر نشسته بود میگوید: من خیلی فکر کردم، بهترین راه این است که دمش را محکم بکشیم. سومی که روی کمر خر نشسته بود میگوید: این همه فکر کردن نداره، باید با میخ طویله محکم بکوبیم به شکمش. فردی که بر روی کفل خر نشسته بود میگوید: کلیدش در دست من است، باید نشادر در مقعدش فرو کنیم.
خر بیچاره که در اثر سر و صدای بحث و گفتگوی سوارکاران سرنوشت از چرت پریده و حرفهای آنها را میشنید از وحشت عرعری میکند، جفتکی در هوا میاندازد و مانند رخش چهار نعل میتازد.

با آنکه رهگذران در عمرشان چیزهای عجیب و غریب کم ندیده بودند اما از به راه افتادن مجسمه هفت خر سوار باز هم متعجب میگردند و از خود میپرسند که چطور این کار ممکن است؟!
اما کسی از خود نپرسید که این مجسمه از کجا آمده بود و به کجا با این عجله قصد رفتن دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر