بال‌های خسته.


صبح زود امروز یکی از مرغان عشقم با زحمت خود را به من رساند و از پایم خود را بالا کشاند. او را در دست گرفتم و در حالیکه سر و پیشانیاش را با سرانگشت نوازش میکردم با چشمانی باز به خواب ابدی فرو رفت. 
*** 
شاید بپنداری که فراموشت کردهام! شاید هم گاهی به خود میگوئی: "از دل برود هر آنکه از دیده برفت!" اما این ضربالمثل فقط به شرطی میتواند صادق باشد که قبول داشته باشی استثناء قاعدهساز خوبیست. 
قلب من پر از عکسهای خاطرات خوش توست. من با بستن پلکهایم خواب گل یاسی را میبینم که تو روزی آن را بوئیدی و بعد با فشار دو انگشت عصارهاش را پشت گوش و گردنت مالیدی. 
معجزه یعنی بودن تو و گل یاس. 
*** 
یک بار در حال جویدن نان سه چهار دندان باقی مانده در دهانش به درد آمدند و او آن را دلیلی بر پیر شدن خود و وقت اندرز دادن انگاشت: 
نوه خوبم، 
قبل از آنکه مذهب باشد، انسان بود! 
خود حضرت آدم بی مذهب بود! 
و حوا هم بی خبر از این بازیها! 
پدرت قاب «خدا، آدم، حوا!» را به درخت سیب وصل میکرد! 
مادرت قاب «خدا، حوا، آدم» را! 
و تو نوه خوبم نگرانی به خودت راه مده
خدا خودش حوای پاکی برایت فراهم خواهد ساخت!
و فراموش نکن: هر آنکس که نان دهد
از نوع خشخاشیش را میدهد!
تو نه نانوائی و نه آسیابان!
تو فقط آدم باش! 
***
طرف اگر روزی یک مرغ پخته یا سرخ شده نمی‌خورد خوابش نمی‌برد و زنش پیش در و همسایه‌ها پز می‌داد و می‌گفت: شوهرم خیلی مهربونه، آزارش حتی به یک مورچه هم نمی‌رسه!
***
باور داشت که خدا یکی‌ست، و وقتی از او سؤال می‌شد از کجا می‌دانی، اول متعجب می‌گشت و بعد با تأسف سرش را تکان می‌داد و می‌گفت: جمع خدا می‌شود خدایان!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر