
متأسفانه دلایل گوناگونی دست بدست هم داده و باعث گشتند که قصۀ ما در روز چهارشنبه
24 اردیبهشت سال 1399 یا همان 13 ماه مه سال 2020 ناتمام بماند.
در این بین خدا خانم جوفیل، زیباترین فرشتۀ بهشت را به عقد دائم خود درآورده
و اشتیاق داشتن فرزندی از همسر زیبایش لحظهای او را ترک نکرده بود. و او این اشتیاقِ
رو به رشد را تقریباً چند بار در روز با همسرش در میان میگذاشت، اما از آنجا که خانم
جوفیل علاوه بر زیباییِ بیمانندش از عقل و هوش فراوانی نیز برخوردار بود برای این
آرزو و اشتیاقِ خدا ارزشی قائل نمیگشت و شرط باردار شدنش را تغییر نمیداد. البته قبول
شرط او برای خدا هم چندان آسان نبود.
خانم جوفیل فقط به این شرط راضی به باردار گشتن بود: خدا باید برای همیشه دست
از افکار مردسالارانهاش بشوید و یک بار برای همیشه اعتراف کند که آفرینش آدم قبل از
حوا اشتباه و ناشایست بوده و با درس گرفتن از این اشتباهِ ناگوار رضایتش را برای داشتن
فرزندِ دختر اعلام و به آن ببالد.
هرچه خدا میگفت به خدا قسم من مردسالار نیستم و برای من فقط سالم بودنِ کودک
مهم است تو کَتِ خانم جوفیل نمیرفت و میگفت باید به اهالی بهشت و جهنم و مردم زمین
صریحاً اعلام کنی که در اثر درس گرفتن از گذشته آموختهای که مردسالاری در شأن هیچ
موجود زندهای در گیتی نمیباشد و زن و مرد با هم برابرند.
خدا از این بابت گاهی عصبانی میگشت و دلش میخواست به همسرش بگوئید:
"انگار شیطان به جلدت رفته و نمیدانی که چنین شرطی نمیتواند ساختۀ ذهن خودت
باشد!" اما میترسید همسرش به او بگوید: "بفرما، این هم دلیلی بر مردسالار
بودنت و تو هنوز فکر میکنی که چون شیطان مرد است بنابراین باهوشترین فرشتۀ توست!"
خلاصه این اختلاف نظر بین خدا و همسر زیبایش تا 24 ماه فوریه سال 2022 ادامه
داشت. اما در این روز با شروع یورش ارتش پوتین به اوکراین ناگهان انگار به خدا تلنگری
خورده باشد برای چند لحظه بیاراده به فکر فرو میرود (یک لحظه فکر کردن خدا برابر
است با چندین سالِ زمینیها). او سپس با عجله پیش همسرش که در زیر درخت سیب نشسته بود
و در حال شانه کردن موهای مشگی پُرپشتش با پرندگانِ روی درخت گپ میزد میدود و میگوید:
"یافتم، یافتم! ما باید با هم در مورد موضوع خیلی مهمی صحبت کنیم!"
خانم جوفیل دست از شانه کشیدن مویش میکشد و متعجب و منتظر به خدا نگاه میکند.
پرندگان نشسته بر روی شاخههای درخت سیب هم با دراز کردن گردن خود به سمت آن دو کنجکاوانه
منتظر شنیدن موضوع خیلی مهم از زبان خدا میشوند.
خدا کنار همسرش مینشیند، دست او را در دست میگیرد و شرمگین میگوید:
"جوفیل من، جوفیل باهوش من، حق با توست، من افکارم از همان روز ازل مردسالارانه
بوده، من میبایست آدم و حوا را همزمان و بدون لحظهای تأخیر میآفریدم؛ درست مانند
دوقلوهای همسانی که در یک زمان با هم از زهدان مادر خارج میشوند و نه یکی بعد از دیگری!. همین چند لحظۀ پیش انگار که به من وحی شده باشد متوجه شدم که اشکال کار در چیست!"
خانم جوفیل که از تمام حرفهای شوهرش فقط اعتراف به مردسالار بودن را متوجه
شده بود و شگفتزده به خدا نگاه میکرد عاقبت بعد از مدتی میپرسد: "اشکالِ کدوم
کار؟!"
خدا مانند کودکی که کشف بزرگی کرده باشد با خوشحالی پاسخ میدهد: "خب مشخصه
کدوم کار، منظورم اشکال کار این دوپایانِ روی زمینه!"
حالا موضوع برای خانم جوفیل هم جالب شده بود و با کنجکاوی بیشتری به شوهرش که
با شوق فراوان مشغول تعریف کردن بود نگاه میکرد.
خدا ادامه میدهد: "حق کاملاً با توست. من افکار مردسالارانه داشتم و این
امر باعث ایجاد اشکال در بین مردم روی زمین شد. بله، بله، حق کاملاً با توست. اگه به
مردم روی زمین ابلاغ بشه که مرد و زن با هم برابرند وضع به کلی عوض و اشکالات برطرف
میشه."
خانم جوفیل که چشمهای زیبایش از تعجب گشاد و زیباتر شده بود خودش را در آغوش
خدا میاندازد و بعد از بوسیدن عاشقانه لبهای خدا از جا بلند میشود و با خوشحالی
به پرندگان نشسته بر روی درخت میگوید: "پرواز کنید، پرواز کنید و این خبر رو در تمام بهشت
به گوش بقیه برسونید."
خدا با عجله میگوید: "نه، فعلاً پرواز نکنید." و سپس رو به همسرش ادامه میدهد: "من که هنوز حرفم تموم نشده. به
گوش بقیه رسوندنِ این خبر در بهشت که کاری نداره، تو بهشت فقط فرشتگانی هستند که از
همون ثانیه اول آفرینش هم بودند و کسی به جمعشون اضافه نشده، ما باید به فکر جهنم و
مردم روی زمین باشیم. حالا این خبر رو چه کسی باید به مردم ابلاغ کنه؟! من فکر نکنم
که این بار پیامبری بتونه چیزی رو به مردم بقبولونه! ..."
خانم جوفیل با تعجب به خدا نگاه میکند و میگوید: "ای بابا! اینکه کاری
نداره، توی این چند میلیارد مردم یکی از بهترین سخنرانهای زن رو به عنوان پیامبرت
انتخاب کن و بهش دستور بده که بجای ده فرمان فقط یک فرمان را به اطلاع مردم برسونه.
رسوندن خبر یک فرمان که کار سختی نیست. اما این بار بجای فرستادن نماینده خودت یک تُک
پا میری سراغش و همه چیز رو بهش توضیح میدی و راهنماییش میکنی، البته برای اینکه
به چشمچرونی متهم نشی بهتره با چشمهای بسته با خانم حرف بزنی!"
خدا در حالیکه لبخند تلخی بر لبش نشسته بود با خود زمزمه میکند: "نکنه
دفعات قبل جبرئیل از قول من به دلخواه خود هرچی خواسته به رسولانم گفته باشه؟!"
خانم جوفیل که حوصلهاش از سکوت خدا سررفته بود قصد بلند شدن داشت که خدا دستش
را روی زانوی او میگذارد و میپرسد کجا؟ حرف ما که هنوز تموم نشده!
خانم جوفیل میگوید ای بابا طوری به فکر فرو رفتی که انگار میخوای جهان رو
زیر و زبر کنی و از نو جهان تازهای بیافرینی! پیدا کردن یک خانم محترم و زیبارویِ قابل
اطمینان که کاری نداره!
خدا پوزخندی میزند و میگوید: "کاری نداره؟! تو که نمیدونی در بین این
دوپایان چه اعجوبههایی پیدا میشه! مگه ندیدی که فرزندان و نوهها و نتیجهها و نبیرههای
آدم و حوا در اثر تربیت بد چه به روز هم آوردن؟! البته تمام تقصیرها به گردن منه و
من مسئول تمام این گرفتاریها هستم. در حقیقت اگه بجای درخت سیب درخت کاندوم کاشته
بودم و این دو نفر رو از استفاده از کاندوم منع میکردم این گرفتاریها بوجود نمیآمد
و این دو نفر هم با سرپیچی از فرمان من و استفاده از کاندوم دیگه مثل مورچه و موش زادوولد
نمیکردن و ساختن جهنم هم منتفی میشد! اما بقول زمینیها جلوی ضرر را از هرجا
بگیری منفعته! و اما .....
حوا دوباره حوصلهاش سر میرود و با قطع کردن حرف خدا میگوید: همین که گفتم.
یکی از خانمهای زیبا و خوش بیان رو انتخاب میکنی و خودت شخصاً دلایل گرفتاری زمینیها
رو که مسبب اصلیش خودت هستی شرح میدی و خوب شیرفهمش میکنی، تمام!
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر