یک پرسش فلسفی.


یک پرسش فلسفی
انسان یک دهان دارد و دو گوش. چرا؟ آیا برای اینکه بتواند دو برابرِ زمانِ صحبت کردن گوش بسپارد؟ بنابراین باید انسانِ لال فقط با دو گوش بشنود و دم برنیاورد، و انسان کَر تمام روز وراجی کند!
یا انسان به این خاطر دو گوش دارد تا بتواند دو دستۀ عینک را بر رویشان قرار دهد؟ و اگر چنین است پس تکلبف افراد کوری که عینک دودی به چشم نمی‌زنند چیست؟ و چرا افراد کور اصلاً عینک دودی به چشم می‌زنند؟! آیا به این خاطر که گرد و خاک داخل چشمانشان نرود؟ یا اینکه می‌خواهند به این وسیله نشان دهند که کر و لال نیستند و حق صحبت کردن و دو برابر گوش سپردن برای آنها هم باید محفوظ بماند؟
*
غیبگو
خیلی دلش می‌خواست بتواند یک بار هم که شده چشم بسته غیب بگوید. یافتنِ راه حل اما مشکل نبود، او بعد از مدت کوتاهی اندیشیدن چشمانش را می‌بندد و می‌گوید: "یکی از اولین بدیهیات زاده گشتن و مُردن است، انسان مانند تمام جانوران و گیاهان یک روز به دنیا می‌آید و یک روز هم می‌میرد، کِی و کجایش می‌تواند هرکجا و هرزمان باشد."
*
شادی‌های زندگی
لذت بردن از نجاری کردن سخت معتادم ساخته و رهایم نمی‌سازد. اعتیاد به ترجمه کردن اما هنوز در من قویست، اما در حال حاضر لذت بردن از کار با چوب بسیار قویتر است، طوریکه بعضی از شب‌ها خواب ابزار کار نجاری می‌بینم! و مرتب پروژهای مختلف از برابر چشم‌هایم رژه می‌روند؛ گاهی صندلی‌ای می‌سازم که مانندش در جهان پیدا نمی‌گردد، گاهی تختخوابی می‌سازم که با فشار یک دگمه میز غذا خوری می‌شود، و بعد از صرف غذا با فشار بر روی همان دگمه خود را به شکل یک میز تحریر مجلل در برابر چشمانِ غرق تحسینم ظاهر می‌سازد ...
در این بین به کلکسیون ابزار نجاری‌ام چند وسیلۀ دیگر افزوده شده است، انواع زیادی مته که مسئول کارهای مختلفی هستند، چند خطکش حرفه‌ای و چند آچارِ جالب!
پروژۀ بعدی ساختنِ یک میز کار حرفه‌ایست که جای زیادی از اتاق کارم را اشغال نکند. و سپس شروع خواهم کرد به فعل در آوردن ایده‌هایی که طرحشان را ریخته‌ام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر