چیزهای دوستداشتنی یک فرد بدشانس.


یکی از چیزهائی که دوست دارم خوردن است، اما نمی‌دانم پس چرا من کم می‌خورم!
یکی دیگر خوابیدن است، اما نمی‌دانم پس چرا خوابم این سان کم است!
یکی هم کوشا بودن است، تنبلی اما به من می‌گوید که همزاد من است و تا لحظۀ مرگ کنارم خواهد ماند!
یکی از چیزهائی که خیلی دوست می‌دارم ثروت است، در حقیقت مطمئن نیستم ثروت است یا که قدرت است! که می‌داند، شاید هم یکی از این دو را خیلی دوست و دیگری را خیلی خیلی دوست می‌دارم، اما انگار فقط این شتر است که در خواب پنبه‌دانه می‌بیند، زیرا از بد حادثه در بیداری نه ثروت دارم و نه قدرت!
اما یکی از چیزهائی که بطور شگفت‌انگیزی دوست دارم تو هستی، نه، ببخشید، منظورم در اصل این است که تنها چیزی که از صمیم قلب دوست دارم تو هستی، تو برایم لذیذتر از هر خوراک و آرامبخش‌تر از هر خوابی، متأسفانه تو هم برایم طاقچه بالا گذاشته‌ای و مرتب می‌گوئی نه فقط دوستم نداری بلکه خیلی هم از من متنفر هستی!
آیا به این هم می‌شود گفت زندگی؟! بخشکی ای شانس!
***

بالاخره بعد از ده بیست سال موفق شدم دو وسیله اساسی برای کارِ با چوب را تهیه کنم. (البته نباید ناگفته بماند که این موفقیت را مدیون وجود کرونا هستم. این کرونا بود که باعث گشت با کمتر بیرون رفتن از خانه بتوانم اندک اندک مقداری پول پس‌انداز کنم.) هر دو وسیله از محصولات کارخانۀ بوش هستند، وزنشان کم است و کاملاً مناسب برای دستِ ضعیف من.
امروز برای آشپزخانه‌ام کمدی ساختم و بعنوان پاداش تا حد سرخوشی لذت بردم.
چه خوش گفت این سعید پاکزاد، که هستی خالی از خوشی هرگز مباد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر