یک روز شاد برایم روزیست که من با آواز بلند صبحگاهیِ قناریهایم اجباراً از
خوابِ ناز بیدار شوم و از زور عصبانیت به زمین و زمان و خدا و پیغمبر فحش ندهم.
***
امروز بطور غیر منتظرهای یکی از شادترین روزهای زندگیام گشت. پسرم زنگ زد
و به من خبر داد امکانش زیاد است که برای دومین بار پدربزرگ شوم.
***
یک لحظه شاد برایم زمانیست که قناریام در حالیکه من در حال خواندن و یا
نوشتن هستم بر روی شانهام بنشیند و آهسته در گوشم زمزمه کند: چایت سرد نشود.
***
یکی از روزهای خاطرهانگیز برایم یقیناً روز جمعه اول ماه سپتامبر 2017
خواهد گشت، در این روز بازنشستگیام آغاز میگردد. من در این روز جشن خواهم گرفت،
شامپاین خواهم نوشید و در باره اولین برنامه پنج ساله پس از بازنشستگی با
قناریهایم به مشورت خواهم نشست، البته نتیجه این جلسه را به اطلاع تو خواننده وفادار
نوشتههایم خواهم رساند.
***
آخرین گفتگوی بین من و قناریام در باره شادی بود. قناریام به من گفت زمانیکه شاد
است چهچهه میزند و من به او گفتم وقتی شادم بیدلیل و بیصدا میخندم. قناریام با نگرانی پرسید: شاید دیوانه شدهای؟ من به او گفتم: نه بابا، بیصدا خندیدن کار
بیضرریست.
***
وقتی من شادم خدا اجازه دارد هر کاری دلش میخواهد بکند؛ میتواند تمام ساکنین یک شهر را سنگ سازد، میتواند اجازه ازدواج به مردان قوم لوط بدهد و یا میتواند
حتی پیامبر برگزیدهاش را بجای غار در یک هتل پنج ستاره ملاقات کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر