آری آری، از بهارش پیداست.

«هتل حشرات» اولین کار با چوبِ من.
 اگر دیوانهای دیوانه دیگری را ببیند و از او خوشش نیاید یا ابله است یا عاقل گشته.

که میداند، شاید سال 1394 عاشق مرادم شده باشد. فقط کافیست مرادم بگوید بر وفقم بچرخ، بلافاصله سال 1394 اول یکی دو دور قر به کمرش میدهد و بعد مثل فرفره بر وفق مرادم طوری میچرخد که انگار بر ثقل مرکز جهان میچرخد!
کاش سال 1394 به شش سال باقی مانده تا سال 1400 بر وقف مراد چرخیدن را یاد بدهد تا لااقل این قرنِ نحس با قر کمر و رضایتِ مراد من و شما به پایان برسد! و ما بتوانیم قرن چهارده! را جانانه و پس از قرنها انتظار آنطور که مایلیم با رقص و آواز آغاز کنیم.

هفته پیش شغل جدیدی به من پیشنهاد شد. کارم همراهی افراد سالخورده از خانه به مقصد دلخواهشان توسط اتوبوس و متروست.
امروز یک قرارداد دو ساله را امضاء کردم. کار از اول ماه ژوئن شروع میگردد. البته از اینکه باید آخر ماه مه به کار با چوب خاتمه دهم متأسفم، اما احساس شادیم به من قول داده که خودش موضوع را طوری با چوبها در میان بگذارد که اصلاً ناراحت نشوند. کار با چوب یکی از تجربههای زیبای زندگیم بود.
با این حال اما دلم برای همراهی افراد نابینا، کر و لال و سالخورده هم تنگ شده بود. افراد سالخوره حسابی کیف میکنند وقتی بتوانند یکی دو ساعتی از خانه خارج شوند: خریدکی بکنند، به ویترین مغازهها زل بزنند و با سگهای مردم صحبت و آنها را نوازش کنند.

بازنشسته شدن همراه با خشنودی و لذت بردن از کار باید زیبا باشد، به گمانم بهار سال 1394 بذر این خشنودی را برایم کاشته است. تا ثمرش در طول این دو سال چه شود را نه تو دانی و نه او، اما من امید دارم که ثمرش نه تنها شیرین بلکه بینظیر خواهد گشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر