
شمایلِ من بعد از بدنیا آمدن مجددم
من واقعاً نمیدانم که اگر گفته شَوَد "میمون هرچه زیباتر بازیش بیشتر"
چه زیانی میتواند به بار آورد و چرا عدهای سخت معتقدند که "میمون هرچه زشتتر
بازیش بیشتر" صحیح است و لاغیر! و چرا انسان بجای آنکه مؤدبانه و با زبان خوش
از همنوع خود انتقاد کندْ ابتدا او را به یک حیوان تشبیه کرده و بعد انتقادش را اغلب
بدون آنکه فردِ مورد نظر حضور داشته باشد برای شخص دیگری بیان میکند. من اطمینان دارم
که شما در طول عمر خود بیشتر از یک بار با دو گوش خود شنیدهاید که در غیابِ کسی در
بارهاش چنین گفته میشود: "طرف مانند گاو میخورد! طرف مثل خر کار میکند! طرف مانند
روباه حیلهگر است! طرف مانند کَنه به آدم میچسبد و دیگر ول نمیکند! طرف عین سگ پاچۀ
آدم را میگیرد! طرف مرتب اشگ تمساح میریزد! طرف مانند کرم در کثافت میلولد! طرف
نیش زبانش زهرآلودتر از نیش مار است! و غیره و غیره!"
آیا میتوان چنین ادعا کرد که چون عدهای مخالف نظریه تناسخاند بنابراین برای
بیان مخالفت خود با این نظریه حیوانات بیچاره را در چشم دیگران پست و ذلیل و خوار جلوه
میدهند تا کسی رغبت نکند به این نظریه باور آورد تا خدای نکرده پس از مرگ به شکل سگ
یا خر و گاو بدنیا نیاید. بنابراین هیچ جای تعجب نیست وقتی فردی بخواهد خود را روشنفکر
نشان دهد وردِ زبانش این سروده باشد: "طرف مانند خر بدنیا آمده و مطمئناً مانند
گاو جهان را ترک خواهد کرد."
البته این دسته از مخالفانِ نظریه تناسخ باید به این پرسش پاسخ دهند که آیا
در جهنمی که به آن معتقدند فقط حیوانات فرستاده میشوند؟! و اگر بهشت فقط جای انسانهاست
پس انسانِ قاتل و دروغگو و گرانفروش و دزد جایشان پس از مرگ کجاست؟!
***
میخواستم بگم «اگه بدونی ترجمه کردن به خط نابینایان چه زیاد قادره قدرتِ تمرکز
رو بالا ببره و از دچار گشتن به بیماریِ فراموشی پیشگیری کنه!» ولی پشیمون شدم. به
خودم گفتم اگر اینو بهش بگم حتماً پیش خودش فکر میکنه که یارو (منظورش از یارو من
هستم) بعد از ترجمۀ چند تا شعر به خط نابینایان احساس چشمپزشک بودن میکنه و حالا
میخواد برامون نسخه هم بپیچه!»
اما هنوز چند متری از من دور نشده بود که همزادم ملامتگرانه به صدا آمد و گفت:
«این توئی که در باره دیگران چنین فکر میکنی!» و من انگار صاعقه به اندامم اثابت کرده
باشد لحظهای خشکم زد، اما زود به خود آمدم و با صدای بلند او را به نام خواندم،
به سمتش دویدم و بیمقدمه گفتم: « اگه بدونی ترجمه کردن به خط نابینایان چه زیاد قادره
قدرت تمرکز رو بالا ببره و از دچار گشتن به بیماریِ فراموشی پیشگیری کنه!»
رفیقم اول متحیر میگردد، و بعد از آنکه لحظهای خیره نگاهم میکند عینکش را
که دارای شیشۀ ضخیمیاند از چشم برمیدارد و سرزنشکنان میگوید: «مرد حسابی میخوای
دستی دستی کورم کنی!»
اما من اجازه نمیدهم که حالت طنز پرسش او در فضا ناپدید شود و چاشنی طنز را
کمی بیشتر میکنم و میگویم: «آیا فکر میکنی که چشم دوختن بیوقفه به صفحه تلویزیون
نمیتونه کورت کنه؟ در ضمن مزیت این کار گذشته از انجامِ کار نیک برای نابینایانْ یاد گرفتن
این زبان قبل از نابینا شدنه! و اگر هم در اثر این کار روزی نابینا شدی لااقل قادر
به خوندنی!»
رفیقم در حال تکان دادن سر به رفتن ادامه میدهد و من صدای زمزمهاش را میشنیدم
که میگفت: «دیوونه چند تا شعر به خط کورها ترجمه کرده حالا احساس چشمپزشک بودن میکنه
و میخواد برامون نسخه هم بپیچه!»
***
میپرسه: این آقاهه کیه؟
من: مجری برنامهست.
میپرسه: اون یکی آقاهه کیه؟
من: مهمون برنامهست.
میپرسه: پس چرا این آقاهه که اون آقاهه رو دعوت کرده فقط خودش حرف میزنه و
نمیذاره طرف حرفش تموم بشه؟
من: چه میدونم، شاید فکر میکنه بهتر از اون آقاهه میتونه حرف بزنه!
میگه: اما این کار مثل این میمونه که تو یکی رو برای صرف شام به خونهات دعوت
کنی و فقط خودت شام بخوری و مهمونت تو رو تماشا کنه!
من: اینا که شام نمیخورن!
میگه: اما در حال حاضر حرف زدن تو رادیو و تلویزیون دستِ کمی هم از شام خوردن نداره!
***
میپرسه: چرا دوستت که سه چهارم عمرشو تو آلمان سپری کرده و سه چهار سال دیگه
هم دار فانی رو وداع میکنه مدام «چو ایران نباشد تن من مباد» ورد زبونشه؟
میگم: شاید شعر دیگهای رو از حفظ نباشه، یا شاید هم معتقده که "تمام
جهان سرای من است" و خدا بعد از آفرینش زمین نامش را ایران گذاشته باشد!
میپرسه: پس چرا میگن آرش کمانگیر مرز جغرافیائی ایران رو تعیین کرده؟"
میگم: اشتباه میگن، این دوستم خودش برام تعریف کرد که آرش به خوابش اومده
و بهش گفته که فقط به قصد تعیین مرز زمین و آسمان تیر از کمان رها کرده!
***
وقتی چشمهای تو را میبینم باید به دریا بیندیشم
به دریائی آرام و آبی رنگ
به دریائی که در ساحلش روزهای یکشنبه حمام آفتاب میگیرم.
وقتی چشمانت پلک میزنند
موجی از طراوت به سویم برمیخیزد
و شنهای ساحل طلائی رنگ میگردند.
***
خود را بندۀ خدا نامیدن برابر است با بردهدار پنداشتن خدا.
***
"طاس اگر خوش نشیند همه کس نرّاد
است" را روزی یکی از اساتید نرّاد بعد از باختن به حریفش سرود.
حریفش بعد از انداختن نگاهی پُر معنی به او از وی پرسید: اگر طاسهای تو هم
مانند طاسهای من خوش مینشستند باز هم چنین ادعا میکردی؟
***
"یک سیب رو به هوا بندازی تا بیاد
پائین هزار تا چرخ میخوره!!!"
اغراق کردن حتی در ضربالمثلهایمان هم حضور فعال خویش را به راحتی نمایان میسازد. اگر حرفم را باور نمیکنید میتوانید خودتان یک سیب را بالا بیندازید و بشمرید تا پائین آمدن چند چرخ میخورد.